موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

به عنوان یک نویسنده، رکورد نگارش روزانه من هشت هزار کلمه و در دو برهه، ده هزار کلمه بوده است. یعنی کلی خودم را کشتم و کلی اضافه‌کاری کردم و ...، در نتیجه موفق شدم به آن رکوردها برسم. اما رکورد معمول من هشت هزار کلمه است.

یک‌بار جمله‌ای را از کسی می‌خواندم که می‌گفت، این که مردم گام‌های طی شده را برای رسیدن به هدف می‌شمارند، نشان از یک زندگی ناموفق می‌دهد. خودش هم مثال زده بود که وقتی می‌خواسته تمرین شنا کند و مثلاً بیست و پنج دور شنا کند طول استخر را، تا پانزده دور می‌توانسته بشمارد، بعد از آن سرش را پایین می‌انداخته و فقط تمرین می‌کرده. نکته‌اش همین بود: سر را پایین انداختن و مدام تمرین کردن. به قول خودش، فقط باید وقتی متوجه بشوی به قله رسیده‌ای که واقعاً به آن رسیده باشی؛ یعنی یک دفعه سرت به دیوار بخورد مثلاً، بعد بیاوری بالا و ببینی که توی خود قله هستی. در این صورت است که نیاز داری سرت را بالا بیاوری. نه این‌که مدام گام‌هایت را بشماری و هی پایین را نگاه کنی و هی بالا و راه مانده را.

از کوهنوردها هم این را شنیده بودم که تازه‌کارها، نباید مدام بپرسند که چقدر از مسیر مانده است؛ چون مسیر به نظرشان طولانی‌تر خواهد بود.

این را توی دفترچه‌ام نوشته بودم. یک بار تصمیم گرفتم اجرایی‌اش کنم. همیشه از طریق واژه‌شمار ورد، می‌شمردم که چقدر مانده و ...

تا این‌که یک‌بار تصمیم گرفتم از اول صبح که رسیدم همین‌طور سرم را پایین بیندازم و فقط کار کنم و هیچ آماری نگیرم.

البته برای منی که همه چیزها را عددسنجی و رقم‌سنجی و اندازه‌سنجی می‌کردم، خیلی سخت بود. تا این‌که ساعت هفت عصر، که دیگر ساعت کاری‌ام تمام شده بود، همه نوشتنی‌های آن روزم را یک‌جا کپی کردم که ببینم چه دسته‌گلی به آب داده‌ام.

شده باد هشت هزار و پانصد کلمه؛ بدون هیچ فشار اضافه‌ای. در آن رکوردهای قبلی هشت و ده هزار کلمه، من کلی تحت فشار قرار گرفتم؛ ولی در این‌جا اکیداً. تازه اگر دو ساعت بیشتر این کار را ادامه می‌دادم، شاید به یازده هزار کلمه هم می‌رسیدم. 

باورم نمی‌شد که چطور به این رکورد رسیده‌ام.

یک‌بار هم که این قاعده را اجرایی کردم، به رکورد شش هزار و خرده‌ای کلمه در دوسوم ساعت کاری رسیدم. واقعاً برایم شگفت‌انگیز بود.

تنها نگرانی‌ام یک چیز بود:

نکند نتوانم این فرآیند روزانه را حفظ و دنبال کنم؟ نکند که استمرار نداشته باشد؟ نکند جرقه‌های کوچک روزانه و دفعه‌ای باشد؟

دیگر کاری به این چیزهایش ندارم.

اما سر را پایین انداختن و فقط کار کردن و وقتی متوجه به هدف رسیدن بشویم که واقعاً رسیده باشیم به صورت عینی و ملموس، واقعاً گاهی شگفت‌انگیز است.

 

----------------------------------------------------------------------

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۲۵
عیسی محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی