موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

ما حرام شدیم یا زمین خدا؟

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۶ ب.ظ

یادش به خیر؛ سالها پیش این را برای شماره ویژه نوروزی همشهری جوان نوشتم. دیر رساندم، چاپ نشد. دوباره که می خواندم، تحت تاثیر صراحت و صداقت خودم قرار گرفت. می گذارم اینجا، شاید زبان حال شما هم باشد. 

***

ما حرام شدیم یا زمین خدا؟

 

ما حرام شدیم؛ کسی استعدادهای درخشان ما را به رسمیت نشناخت، کسی نفهمید که ما چه آدم های نابغه ای بودیم و چقدر دغدغه بشریت را داشتیم. کسی نفهمید و درک نکرد که ما چقدر دنبال ردیف شدن همه چیز بودیم و چه آرزوهای فوق العاده ای برای خودمان، برای زمین، برای بشریت داشتیم.

همه اش دنبال مدرک دویدیم، همه اش دنبال تأییدیه دیگران دویدیم، دنبال تشویقیه دیگران. همه دنبال این بودیم که کسی باشیم، کسی بشویم، ما را آدم حساب کنند و سری تو سرها در بیاوریم. تا کسی چیزی می گفت، به گوشه قبایمان بر می خورد. تا کار سختی می انداختند روی دوش ما، حس می کردیم به شعورمان و آرمان مان و رؤیاهامان توهین شده است. چرا که ما باید کسی می شدیم و چیزی می شدیم و سری توی سرها در می آوردیم و این چیزها، در شأن ما نبود، لابد.

هر بهار که می آمد، پای سفره های هفت سین مان که می نشستیم، دوباره به این می اندیشیدیم که بشریت، چقدر بی ذوق بوده است که ما را به رسمیت نشناخته است هنوز؛ و یک بهار دیگر از این به رسمیت نشناختن، گذشته است بی آنکه...

روزها آمدند، شب ها آمدند، سال ها آمدند، بدین منوال ها آمدند، غیرمحال ها آمدند، همه آمدند و رفتند و ما، هنوز درگیر این کسی شدن و چیزی شدن ماندیم. تازه، آن هم وقتی که به تأیید دیگران برسد.

یادمان رفت زندگی کنیم. یادمان رفت حتی جوانی کنیم. یادمان رفت با خورشید نفس بکشیم و با مهتاب، دوش آب گرم و سرد و سونا و جکوزی بگیریم و چربی های اضافه مان را آب کنیم. یادمان رفت که خاک را بفهمیم. همه اش سنجاق شدیم به چیزی شدن، به کسی شدن، به مدرک گرفتن، به پول در آوردن، به قسط دادن، به مثبت بودن در نگاه دیگران، به ...

*

فکر می کنم حرام شدم؛ در چرخ دنده های استرس های بی پایان روزهای آمده و نیامده و گذشته و مرحوم و نامرحوم و غیره و ذالک. حرام شدم در نگاه دیگران. حرام کردم زندگی را با این دغدغه مزخرفی که هزار کیلویش را هم ببری بقالی، یک کرانچی شور هم کف دستت نخواهد گذاشت؛ که بروی گوشه ای دنج، بخوری و حالش را ببری، چند دقیقه ای. 

 

نه رفیق، نه خواننده، نه ای مخاطب این یادداشت های همیشگی، من حرام نشدم. راستش را بخواهی، حالا که بیشتر فکر می کنم به دغدغه های روشنفکری و ناروشنفکری خودم، به نتایج دیگری می رسم.

 

می دانی رفیق، ما حرام نشدیم؛ زمین خدا حرام شد، زمان خدا حرام شد از وجود چنین بنده ای که خودش را، به هیچ و پوچ شرمنده دیگران کرد تا سری توی سرها در بیاورد؛ و بابت این شرمنده شدنش، قمار بدی کرد؛ زندگی نابش را باخت. کسی که نسخه تقلبی دست پنجم دیگران شد؛ تا نسخه اورجینال و بکر و دست نخورده خودش.

 

نتیجه گیری نسبتا اخلاقی: می خواهم دوباره به روزگار بچگی ام برگردم؛ با همکلاسی هایم دعوا کنم، سربه سر چاق ترین عضو کلاس بگذارم، از خریدن یک کیف کلاسور حس بزرگی و خوشایندی بگیرم، از معلم ریاضی و فیزیک بدم بیاید، فلسفه وجودی عربی در دبیرستان را نفهمم و توی نوشته های سر کلاس انشاء خود، آرزو کنم که رئیس جمهور شوم و وسط این آرزوی انشاء وارم مدام دماغم را بالا بکشم و باقی کلاس هم مسخره ام کنند و دماغ شان را بالا بشکنند و اصلا دوست دارم خط کش ناظم راهنمایی ام را بکنم توی حلقش و زنده باشم؛ تا اینکه هزار تا یادداشت برای هزار تا مجله بنویسم و ادای آدم حسابی ها را در بیاورم و ادای زنده ها را در بیاورم.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۱۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی