موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

فلسفه رقابت/ رقابت جوانمردانه؛ تا سرحد مرگ

شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۸ ق.ظ

این هم، یک مقاله دیگر از مجموعه مقالات دنباله دار یادداشت های پراکنده من، که در مجله موفقیت چاپ شده بود. درباره فلسفه موفقیت و رقابت و جدی کار کردن است.

***


همان طوری که حیوانات دارای غریزه مبارزه و تهاجم و رقابت هستند، انسان ها نیز دارای چنین غریزه ای هستند؛ و بهترین راه برای اجرای این غریزه، حوزه رقابت های اقتصادی و تجاری و ورزشی می تواند باشد

رقابت جوانمردانه؛ تا سرحد مرگ و پیروزی نهایی!

 

1

"از میزان کسانی که جدی کار می کنند، کم می شود". این جمله، یک معادله مطبوعاتی است که سیدفرید قاسمی، از پژوهشگران و روزنامه نگاران پیشکسوت ایرانی، گفته بود. این جمله را هم در یک مصاحبه رو در رو گفته بود، وقتی که مصاحبه کننده، از او خواسته بود تا معادله ای مطبوعاتی را ذکر کند. او هم اشاره کرده بود به این نکته. به عبارت دیگر، کسانی هستند که در همین مطبوعات خودمان، که روزنامه نگاری را مثلا بیست درصد جدی می گیرند. تعداد این آدم ها زیاد است و همیشه، می شود یک، دو جین از آنها را که دنبال کار هستند، پیدا کرد. این درصد جدی گرفتن کار، همین طور بالا و بالاتر می رود و به همان میزان که بالاتر می رود، از تعداد آدم ها کم می شود. و سرانجام به جایی می رسیم که مثلا تعداد آدمهایی که روزنامه نگاری را، 90 درصد یا بیشتر جدی می گیرند، انگشت شمار می شود و باید با ذره بین دنبال شان گشت.


2

چرا از روزنامه نگاری مثال آوردم؟ چون حتی خود روزنامه نگاران و نویسندگان مطبوعاتی، مدام می گویند که این شغل، شغل خوبی نیست و ممکن است دیر یا زود، شغل شان را از دست بدهند. یا این که درآمد مناسبی ندارد و حرف هایی از این قبیل. فریدون صدیقی، از بزرگان و پیشکسوتان روزنامه نگاری ایران، تعریف می کند موقعی که به خواستگاری رفته بود، پدر عروس خانم، شرط ازدواج او با دخترش را، این گذاشته بود که: یا باید خود صدیقی شغلش را عوض می کرد، یا همسرش یک شغل ثابت می داشت. و البته او، راه حل دوم را انتخاب کرده بود. حتی بزرگان روزنامه نگاری هم، با این حرف همداستان هستند که ممکن است از نظر درآمدی و معیشتی، نتوان به چنین شغلی کفایت کرد و باید، منبع درآمد دیگری هم داشت.

 

3

اما من، نظر دیگری دارم. سابقه هفت، هشت ساله مطبوعاتی من، خلاف این را ثابت کرده. من با سید فرید قاسمی موافقم که می گوید از میزان آدم هایی که جدی کار می کنند، کاسته می شود. بسیار پیش آمده است که به جایی منتقل شده ایم و دنبال یک نیروی رده بالا بوده ایم، اما هر چه جستجو کرده ایم، به در بسته خورده ایم. چرا که نیروهای رده بالا، چند جای دیگر مشغول به کار بوده اند و نیروهای بیکار، نیروهای متوسط به پایین بوده اند.

این ماجرا، شبیه همان اصل مدیریتی می شود که می گوید، همیشه در رده های بالای مدیریتی، رقابت بسیار کم و ناچیز است و همیشه، جاهای بسیاری برای نشستن پیدا خواهد شد. و این که رقابت، در رده های پایین شغلی، بسیار شدیدتر از رده های بالایی است و به همان نسبت، احتمال بیکاری رده های پایینی هم، بسیاری بیشتر از بالایی ها است.   

کسانی که شغل شان را، با درصد بالایی جدی می گیرند، همیشه کاری برای انجام دادن خواهند داشت. به تعبیر بیل گیتس، همیشه پنج درصدی وجود دارند که بر قله شغل و حرفه خودشان می درخشند و موجب حسرت یا غبطه دیگران هستند. این پنج درصد، بلاشک کسانی هستند که کارشان را بسیار جدی گرفته اند و به عبارتی دیگر، با کسب و کارشان نفس کشیده اند، خوابیده اند، بیدار شده اند، به شهر رفته اند و ... . آنها با کارشان، زندگی کرده اند تا جزء این پنج درصد برگزیده شده اند.

 

4

چرا این افراد، همیشه جزء موفق ترین ها هستند؟ چون دیگران، حال و حوصله این همه جدی بودن را ندارند و به خاطر همین، جزء متوسط ها باقی می مانند. در واقع این صد در صد جدیت در کار را، می شود تقسیم بندی کرد و افراد مختلف را، در رده های مختف قرار داد. پنج درصد برگزیده، همیشه کسانی هستند که بالای 90 درصد کار را جدی می گیرند. متوسط ها را هم، می شود افرادی با درصد 50 به پایین  تصور کرد. و همین طور طبق فرمولی که در ابتدای یادداشت ذکر کردم، می توانید تعداد را هم تخمین بزنید. خب، همین جوری که بالا و بالاتر می روید، تعداد هم کمتر و کمتر می شود. این فرمول، نه تنها در شغلی مانند روزنامه نگاری، که خیلی کم می شود روی پول و رفاهش حساب کرد، می توان درست دانست، بلکه در تمام شغل های دیگر هم می توان درستی اش را ثابت کرد.

 

5

قبل از خواندن ادامه یادداشت، لطفا این چند جمله را هم بخوانید: "اولین قانون موفقیت، تمرکز است، جمع کردن تمام انرژی ها بر روی یک نقطه و مستقیم به سمت آن نقطه رفتن، بدون نگاه کردن به چپ و راست/ ویلیام ماتیوس"، "وقتی هر یک از منابع فیزیکی و روحی متمرکز شود، قدرت شخص برای حل مساله به طرز فوق العاده ای چند برابر می شود/ وینست پیل"، "افراد با قدرت های متوسط، در صورتی که هر بار تمام قدرت خود را به صورت خستگی ناپذیری روی یک چیز اعمال کنند، کارهای بزرگی انجام خواهند داد/ اسمایلز"، "اولین شرط موفقیت، این است که انرژی های فیزیکی و روحی خود را دائما و بدون احساس خستگی، بر روی یک مساله اعمال کنید/ ادیسون"، "هیچ چیز نمی تواند بیشتر از متمرکز ساختن تمام ارزش هایتان روی مجموعه محدودی از اهداف، قدرت بیشتری به زندگی تان ببخشد/ کیوبین"، "راز قدرت حقیقی در اینجا است: با تمرین مداوم، یاد بگیرید چطور در منابع تان صرفه جویی کنید و آنها را در هر لحظه روی نقطه معینی متمرکز سازید/ جیمز آلن".

 

6

وقتی که تمرکز را، اولین شرط موفقیت بدانیم، پس بلاشک، باید کسانی را که کارشان را کاملا جدی می گیرند، جزء کسانی بدانیم که تمرکز بالایی در کارشان دارند. وقتی که تمرکز و کار، به هم می رسند، جرقه هایی به نام موفقیت و پیشرفت و جا  گرفتن در رده های بالای کاری زده خواهد شد. دیگران، یا اعتماد به نفس این همه جدیت در کار را ندارند، یا راه و روش این همه جدیت در کار را نمی دانند، یا حوصله و انرژی این همه تمرکز و جدیت را ندارند یا اینکه در جدی گرفتن کار، پشت سر شما هستند و به شما نرسیده اند. به همین علت، شما جلو و جلوتر می روید و موفقیت بیشتری به دست می آورید. همیشه برای پرواز عقاب ها، آسمان بازی هست، چون هیچ پرنده ای جرأت ان بالا رفتن را ندارد  و آن بالاها، همیشه خلوت است.  

 

7

جدیت، روی دیگر سکه استقامت هم می تواند باشد. شاید بپرسید که اگر این همه راحت است، پس چرا دیگران موفق نمی شوند و در کارشان پیشرفت نمی کنند؟ چون که استقامت لازم را ندارند. اگر تمام مردم شهر تهران، به عنوان شلوغ ترین و پیشرفته ترین شهر ایران، را در یک مسیر مسابقه بسیار بسیار بزرگ قرار بدهند و این 12 میلیون جمعیت روزانه ساکن در تهران، قرار باشد که مسیری بیست کیلومتری را بدوند، فکر می کنید چند نفر قادر خواهند بود که به خط پایان برسند؟ کم، خیلی کم. چرا؟ چون خیلی هایشان تمرین  نکرده اند، خیلی هایشان تمرین را جدی نگرفته اند و در میان کسانی هم که تمرین را جدی گرفته اند، بسیاری شان با درصدهای پایین و نه چندان قبال توجه، تمرین کرده اند و الخ.

این میزان جدیت در کار، نه تنها می تواند موفقیت فردی یک نفر را تضمین کند، که می تواند شعله های موفقیت سازمانی و اجتماعی را هم به خرمن انبوه انسان های دیگر بیندازد و آنها را به آتش پیشرفت و کامروایی بکشاند. کیم وو چونگ، کارآفرین بزرگ کره جنوبی و موسس دوو، می گوید که اگر با این میزان از جدیت کار کنید، موفقیت شما تضمین شده است، چون شما به واسطه درگیری بسیار زیاد با کار، می توانید موانع و ضعف ها و قوت ها را خوب درک کنید و با مدیریت آنها، مستقیم به سمت موفقیت حرکت کنید.

 

8

"برنده شدن، مهمترین چیز ممکن نیست، بلکه تنها چیز ممکن است." نظرتان درباره این جمله چیست؟ البته اگر با این فلسفه بخواهیم زندگی کنیم، به احتمال زیاد، استرس زیادی را باید تحمل کنیم. این برنده شدن، می تواند در محیط کار، زندگی یا هر جای دیگری اتفاق بیفتد. این جمله، از لومباردی، برترین مربی راگبی جهان است؛ کسی که به این اصل، اعتقاد کامل داشت و با آن نفس می کشید. و البته، همیشه هم تیم هایش را از قعر جدول، بالا می کشید و تا سال های سال، آنها را برنده و اول نگه می داشت. شاید بگویید که چنین اصلی، مناسب آدم های رقابت جو است و نه مناسب آدم های آرامش طلب. حرف شما را قبول دارم، اما باید قبول کنیم که دنیای امروز ما، دنیایی رقابتی شده است و ریتم و سرعت این رقابت، به حدی بالا است که با اصول و ارزش های آرامش طلبانه، کمتر می توان در آن موفق شد.

 

9

و البته همین لومباردی، از قوانین راهبردی جهانی صحبت می کند که درباره هر رشته ای که  داریم توی آن کار می کنیم، وجود دارد. او می گوید که قوانین راگبی، مشخص است و اگر کسی این قوانین را زیرپا بگذارد، بازی او ناجوانمردانه خواهد شد. در همین فوتبال خودمان، کشورهای عربی همیشه به این بازی علاقه زیادی دارند. اگر در کنار بازی و رقابت جوانمردانه، به اصل "برنده شدن، مهترین چیز ممکن نیست، تنها چیز ممکن است" وفادار باشیم، آن وقت است که این حس رقابت جویی ما، نه تنها به دیگران آسیب نخواهد رساند، که موجب تحرک و تحریک دیگران برای رقابت سنگین تر و بزرگتر هم خواهد شد. 

رقابت جوانمردانه با نظر به موفقیت نهایی و ارزیابی بر اساس نتایج به دست آمده، اصلی بود که لومباردی توصیه می کرد؛ اصلی که در دنیای امروز ما، می تواند حسابی ما را پیش ببرد و کارگشا باشد. فکر می کنید چرا این همه جنگ در دنیا اتفاق می افتد؟ یا نزاع های دسته جمعی و قبیله ای و بین المللی ریز و درشت؟ چرا که انسان ها، روحیه ستیز و تهاجم و رقابت شدیدی دارند و چون جایی برای عملی کردن این روحیه  پیدا نمی کنند، لاجرم به سمت این چیزها می روند. به گفته امرسون، بهتر آن است که به جای نفی این روحیه ای که وجود دارد، آن را در جاهایی مثل رقابت تجاری و اقتصادی و ورزشی، آزاد کنیم تا کار به جنگ و جاهای باریک کشیده نشود. این هم برای خودش، اصل قابل قبولی می تواند باشد، در دنیای تند و سریع و پرشتاب امروز ما، نه؟ 

 

  

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی