موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۲۰۲ مطلب با موضوع «موفقیت» ثبت شده است

چه می خواهید بشوید؟

که می خواهید بشوید؟

به کجا می خواهید برسید؟

اولین مرحله، روشن کردن تکلیف تان با خودتان است. این که، که و چه می خواهید بکنید و بشوید. روشنی در هدف و کارهایی که می خواهید انجام بدهید، یکی از دلایل بهره وری بالاست. حتی در طور روز نیز، روشن و وضوح در کار و هدف، از دلایل بهره وری بالاست.

خب، حالا به مرحله بعدتر می رسیم.

برای رسیدن به این هدف یا جایگاه، باید تبدیل به چه جور آدمی بشوید؟

-         باید صبح زودتر بیدار شوید یا همین ساعتی که بیدار می شوید کافی است؟

-         باید با همکاران خود همین قدر صحبت کنید یا این که حرف زدن ها را کمتر کنید و بیشتر کار کنید؟

-         باید بیشتر کتاب بخوانید یا ...؟

-         باید تمرکز بیشتری داشته باشید یا ...؟

طبیعی است که برای رسیدن به هدف تان، باید تبدیل به یک جور آدم دیگری بشوید، با عادت ها و رفتارهای جدید.

حاضر هستید چنین آدمی بشوید؟

اگر حاضر هستید، پس معطل چه هستید؟

موفقیت از همین جا شروع می شود....


---------------------------------------------------------------------------------------



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۵:۲۴
عیسی محمدی

ظرفیت وجودی یک انسان برای کار کردن و تحمل فشار کار و برنامه‌هایی که دارد، تا کجاست؟

من یکی که نمی‌دانم؛ اما تا خیلی کجاست.

حقیقت این است تا وقتی که وارد عمل نشده باشید، نمی‌توانید به این سئوال جواب بدهید.

کی می‌توانیم به آن جواب بدهیم؟

وقتی که خودمان را تحت این فشار گذاشته باشیم تا ببینیم که ظرفیت وجودی ما تا کجاهاست.

این‌، همان نقطه‌ای‌ است که خیلی‌ها از آن فرار می‌کنند. یعنی سعی می‌کنند خودشان را تحت فشار قرار ندهند؛ چون دوست ندارند از حاشیه امنی که برای خودشان ساخته‌اند، خارج شوند.

اما اگر دفعه بعد، وقتی که تحت فشار قرار گرفتید، نگرش و ادراک‌تان را نسبت به این فشار عوض کنید، وضع حتماً بهتر خواهد شد.

یعنی نگویید که خدای بزرگ، یک فشار کاری دیگر.

بگویید خدای من، یک امتحان دیگر برای این‌که درک کنم تا کجا می‌توانم قدرت خودم را گسترش بدهم و تا کجا توان استقامت دارم.

این‌جوری هم از نظر روانی وضع بهتری پیدا می‌کنید، هم از نظر واقعی، عملاً وارد این فشارها می‌شوید تا درک کنید که گنجایش شما تا کجاست.

خیلی‌ها نمی‌دانند چقدر ظرفیت دارند؛ چون که اساساً وارد این فشارها نمی‌شوند. در نتیجه هیچ وقت خودشان را توسعه نمی‌دهند.

اما خیلی‌ها عاشق این فشارها هستند؛‌ در نتیجه به اوج توسعه‌یافتگی می‌رسند. 


---------------------------------------------------------------------------------------


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۵:۱۶
عیسی محمدی

تصویر بزرگ همیشه ترساننده است. وقتی به این فکر می‌کنی که قرار است یک کار بزرگ و عجیب را انجام بدهی، همیشه می‌ترسی. به خاطر همین هیچ وقت دوست نداری که کار را شروع کنی؛ چرا که می‌ترسی. در این جور مواقع چه باید کرد؟ سه اصل زیر، شاید به شما کمک کند که بر تصویر بزرگ و ترساننده بودن آن غلبه کنید. بخوانید، شاید به دردتان بخورد.

 

یک.

به جای فکر کردن، سریع شروع کنید. همین فکر کردن حسابی شما را به هم می‌ریزد. به قول سنکا، انسان‌ها در ذهن و تخیل بیشتر رنج می‌کشند تا در دنیای واقعیت. چشمان خودتان را ببندید و شروع کنید، به همین راحتی. هرچقدر بیشتر فکر کنید که این کار چقدر بزرگ و ترساننده است، ترس بیشتری خواهید داشت. اما همین‌که جفت‌پا توی سینه این ترس بروید،‌ همه چیز از بین خواهد رفت.

 

دو.

کار را به بخش‌ها و پارت‌های کوچکتر تقسیم کنید. در این صورت می‌دانید که به راحتی، می‌توانید پیش بروید. به واقع فلسفه کار چنین است: وقتی یک تصویر بزرگ می‌شکند و به تصویرهای کوچکتر تقسیم می‌شود، قابلیت مدیریتی بیشتری در ذهن و واقعیت را پیدا می‌کند؛ به همین راحتی.

 

سه.

به قول زاکربرگ، از بخش‌های ساده‌تر شروع کنید. به این می‌گویند روش جدولی. در جدول حل کردن، معمولاً از گزینه‌های راحت‌تر شروع می‌کنید. بعد چشم باز می‌کنید و می‌بینید که بخش اعظم جدول حل شده است. بعد همین کارهای ساده‌تر انجام شده، کارهای بغرنج حل نشده را از ابهام و ایهام دورتر کرده و به راحتی آن‌ها را قابل انجام شدن می‌سازند.


---------------------------------------------------------------------------------------


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۸ ، ۱۵:۳۸
عیسی محمدی

رسانه های ورزشی دنیا خبری از سوپرگل وین رونی در لیگ فوتبال باشگاهی ایالات متحده آمریکا نشر داده اند. این گل از زمین خودی به ثمر رسیده است. از این دست گل ها معمولاً همیشه اتفاق نمی افتد. شاید خود وین رونی در اندیشه ثبت یک سوپرگل نبوده و با توجه به موقعیت پیش آمده، این کار را کرده. نکته بعدی هم اینجاست که اساسا فوتبال ورزش اول و حتی دوم و سوم آمریکایی ها نیست. و این که لیگ باشگاهی این کشور اصلا حساب نمی شود و دیده نمی شود و ستارگان برای بازنشستگی و زندگی در آرامش و کسب پول به این لیگ می روند نه برای ارتقای سطح حرفه ای خودشان. 

در مراسمی که همه سال برای اعطای توپ طلا برگزار می شود، چند جایزه دیگر هم داده می شود. از جمله بهترین بازیکن زن و بهترین مربی و .... در این مراسم البته همیشه یک غریبه هم حضور دارد که شاید کسی هم او را نشناسد. کسی که زیباترین گل سال را در فوتبال جهان به ثمر رسانده است. گاهی این جایزه به بازیکنی از لیگ آمریکای لاتین یا آفریقا و ... می رسد. طرف گمنام است و به یکباره، همه او را می شناسند.

چه می خواهیم بگویم؟ این که درست است به قول حضرت امیر علیه السلام، دنیا دار اتفاق است نه دار اتفان و عدالت، ولی با این حال باز هم تلاش بی پاسخ نمی ماند. وقتی شما بیشترین تلاش تان را می کنید، اولین نفری که نفع می برد خود شما هستید.

همچنین در مرحله بعدی کسانی هستند که این تلاش حداکثری شما را می بینند و به موقع، قدردان شما بوده و امکان پیشرفت شما را فراهم می کنند.

گاهی نیز بدون این که خودتان بخواهید، چنان شهره عام و خاص می شوید که در خواب هم می دیدید.

همه این ها مستلزم همان تلاش حداکثری است که گفتیم. اگر این تلاش وجود نداشت، امکان و احتمال وقواع هیچ یک از این مواردی هم که گفتیم، فراهم نبود. اگر هم این امکان و احتمال به وقوع نپیوست که چیزی را از دست نداده اید؛ چرا که نفس خود تلاش، پاداش آن است. لذتی که یک آدم باتلاش از زندگی می برد قابل مقایسه با یک آدم بی تلاش و تنبل نیست. این که به شما این افتخار داده شده که در این عرصه باشید و تلاش کنید، خودش بزرگترین پاداش است. باقی موارد، جایزه های جنبی و حاشیه ای هستند.

پس همیشه و با این نیت که خود تلاش و حضور داشتن در جمع باتلاش ها، خودش یک پاداش بزرگ است، دست به کار شوید. بدون این که بخواهید اتفاقات خوبی هم برایتان خواهد افتاد. این اتفاقات خوب در حالی برای شما می افتد اتفاقات خوبی که با خون دل و زورکی بیفتد، لذت کمتری دارد. 


---------------------------------------------------------------------------------------


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۰:۱۰
عیسی محمدی

دیروز ویدئویی از آرنولد، اسطوره بدنسازی دنیا، دیدم که خیلی خوشم آمد. تا حالا ندیده بودم. درباره این صحبت می‌کرد که از پلن بی یا نقشه پشتیبان متنفر است. همان قضیه یا مرگ یا رسیدن به هدف و سوزاندن همه پل‌های پشت سر. در اصول نظامی به آن قاعده زمین مرگ هم می‌گویند که حالا بعدها درباره‌اش صحبت خواهم کرد. 

جمله‌هایش را با کمی کم و زیاد با هم می‌خوانیم.

 

من از داشتن نقشه پشتیبان بیزارم.

وقتی شروع کردی به خودت شک کردن

اوضاع خیلی خطرناک می‌شود

چرا که این منظور را می‌رسانی که اگر نقشه من کار نکرد

یک نقشه دیگر دارم

نقشه پشتیبان؛ پلن بی

یعنی یک‌جورهایی از قبل داشتی به آن فکر می‌کردی

و تمام انرژی و فکرت را روی آن گذاشته بودی

و تمرکز و ایده‌ها را از نقشه اول گرفته بودی

ما بهتر عمل می‌کنیم

اگر هیچ ضمانتی نداشته باشیم

و پلن بی و نقشه جایگزین یعنی ضمانت داشتن

یعنی این‌که یک چیزی هست که نمی‌گذارد من زمین بخورم

پلن بی یا نقشه پشتیبان خیلی خطرناک است

این‌جوری خودمان را از شانس موفقیت محروم می‌کنیم

من از پلن بی به همین علت متنفرم


---------------------------------------------------------------------------------------



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۸ ، ۱۹:۴۷
عیسی محمدی

دارن هاردی، نویسنده کتاب اثر مرکب را خیلی خیلی دوست دارم. ایده‌های او تبلیغاتی نیست و کاملاً واقعی است. نمی‌خواهد به شما قرص فوری و شربت فوری موفقیت بدهد. صریح با شما مطرح می‌کند که خبری از نتایج و دستاوردهای فوری نیست و باید چهار، پنج سالی به سختی زحمت بکشید. اعتراف هم می‌کند که این ایده را از پدرش گرفته.

اما این‌نکته را می‌خواهم از کتاب اثر مرکب او بیرون بکشم. او در جایی گفته که پدرش هر روز صبح، رأس ساعت شش شروع به ورزش با وزنه می‌کرد. هیچ‌رقمه هم کوتاه نمی‌آمد؛ چه هوا آفتابی بود و بارانی، او در پارکینگ کارش را می‌کرد. آن‌ها هر روز صبح زود با صدای اصابت وزنه‌های پدرشان به کف سیمانی پارکینگ بیدار می‌شدند.

جمله طلایی این‌جاست: پدرم حتی یک روز را هم از دست نداده است.

به واقع ما در زندگی خود، روزهای زیادی را از دست داده‌ایم و از دست می‌دهیم. هدفی داریم و برنامه‌ای، اما در همین هفته و ماه گذشته، چند روز را از دست داده‌ایم؟ حالا من از سال گذشته صحبت نمی‌کنم که ناامید بشوید. من یکی که روزهای زیادی را از دست داده‌ام و از دست می‌دهم.

مایکل فلپس، اسطوره شنای جهان و بیشترین دارنده مدال طلا در یک دوره المپیک در طول تاریخ، در این مورد جمله جالبی دارد:

من آخرین روزی را که تمرین نکرده‌ام، یادم نمی‌آید.

می‌خواهم ترکیب این دو جمله را به یک اصل تبدیل کنم:

در راستای رسیدن به هدفی که در نظر داشته یا دارید، آخرین روزی را که از دست داده‌اید و در این راستا کار نکرده‌اید، یادتان می‌آید؟ اگر یادتان می‌آید، یعنی که هنوز به مرحله ثبات قدم نرسیده‌اید. راستی چند روز را از دست داده‌اید؟ اگر این روزهای ازدست داده ناامید کننده بوده باشد، باید فکری اساسی و جدی کنید.

به قول دارن هاردی، مهم‌ترین اصل موفقیت، همین استمرار و ثبات قدم است. ثبات قدم هم طبق چیزی که نوشته‌ایم، یعنی یک روز را هم از دست نداده باشید و این‌که آخرین روزی را که تمرین نکرده و در راستای هدف‌تان پیش نرفته باشید، یادتان نیاید. یعنی به این شکل و شمایل غرق کار و ثبات قدم شده باشید.


---------------------------------------------------------------------------------------



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۸ ، ۱۹:۲۴
عیسی محمدی

یک‌جایی از یک فردی، که در حوزه بازاریابی شبکه‌ای کار می‌کرد، جمله‌ای جالب خواندم. از این جمله به نهایت خوشم آمد و توی دفترچه‌ام نوشتم. گاهی نیز چشمم به آن می‌افتد.

سید مجید محمودزاده، نوشته بود که توی زندگی‌ات باید از یک چیزی خجالت بکشی. حالا این چیز، می‌تواند یخچال خالی خانه‌ات، دست‌های پینه بسته پدرت یا صورت چروک مادرت باشد. مهم نیست؛ باید از یک چیزی خجالت بکشی. در این صورت می‌توانی به قول خودشان، ویژن تیک بزنی؛ که حالا من دقیق نمی‌دانم چی هست؛ احتمالاً نوعی تیک زدن اهداف خاص و ویژه در این مسیر باشد. مجید محمودزاده می‌گوید اگر توی زندگی‌ات از یک چیزی خجالت بکشی، بالاخره ویژن تیک خواهی زد و نتورک ارث پدری‌ات خواهد بود و ... .

به نظرم جمله قشنگی آمد؛ البته اگر متهمم نکنید که این هم رفته است و در نتورک کار می‌کند! بالاخره جمله قشنگ را از هر کسی باید گرفت.

آنتونی رابینز تحت عنوان اهرم و نیروی اهرم از این اصل یاد می‌کند. به این ترتیب که شما اگر قرار باشد برای خودتان کاری بکنید، احتمالاً بی‌خیال انجام آن خواهید شد. اما اگر قرار باشد مثلاً برای کسی که برایتان خیلی عزیز است، چنین کاری انجام بدهید؛ حتماً این کار را خواهید کرد. مثلاً برای پدر و مادر یا فرزند یا همسر یا رفیق و حتی برای افراد و شهروندان دیگر و حتی یک غریبه. این می‌شود قدرت اهرم.

دارن هاردی در کتاب اثر مرکب هم تحت عنوان قدرت چرایی انجام کارها، که در روانشناسی صنعتی تحت عنوان انگیزش از آن نام برده می‌شود، از این ایده صحبت می‌کند. این‌که برای انجام کارها دیگر قدرت اراده کفایت نمی‌کند؛ باید قدرت چرایی قوی و بزرگی داشته باشد.

بالاخره ما هم در زندگی‌مان باید از چیزی خجالت بکشیم. یک مدیر آلمانی روزگاری گفته بود که من هیچ وقت اندیشه بهترین بودن نداشته‌ام؛ فقط به شدت متنفر بوده‌ام از این‌که بخواهم برای کسی دیگر کار کنم.

به قول پل ژاگو، نویسنده گرانقدر کتاب‌های خودشناسی که فرانسوی بوده: نفرت داشتن از چیزی، به اندازه تمایل شدید به آن، گاهی می‌تواند شما را به پیش ببرد.

راستی، شما توی زندگی‌تان از چه خجالت می‌کشید؟غیر قابل جایگزین شدن است.


---------------------------------------------------------------------------------------



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۲۴
عیسی محمدی

برایان تریسی جمله و توصیه جالبی دارد. او می‌گوید که دلیل اشتباهات ما، فرض‌های اشتباه هستند.

شاید بپرسید یعنی چه؟

فرض، به نحوه فکر کردن ما درباره وقایع و رویدادها و موقعیت‌های مختلف گفته می‌شود.

مثلاً این یک فرض است: اگر تلاش کنی، پیروز خواهی شد.

کسی که این فرض را دارد، مدام در حال تلاش است.

آیا این فرض درست است؟

هم درست است و هم نه. یعنی بخشی از موفقیت، تلاش است؛ اما تلاش، همه آن چیزی نیست که برای موفقیت لازم داریم. در کنارش طراحی برنامه، چشم‌انداز، مدیریت ارتباطات و ... هم هست.

شاید فرض شما چنین باشد: اگر من کتاب‌های درسی را به خوبی بخوانم، در کنکور موفق خواهم شد.

ابتدا از خودتان بپرسید که این فرض درست است یا نه؟ به این منظور می‌توانید از فرض‌های افراد موفق دیگری که قبل از شما در این حوزه بوده‌اند، آگاه شوید.

شاید برای پیروزی در کنکور، نیاز به زمان‌سنجی، هوش چند جانبه و کمی ریسک هم وجود داشته باشد؛ و حتی گاهی عدم تست زدن در موردهایی که مطمئن نیستیم.

الان متوجه شدید که وقتی درباره فرض‌ها صحبت می‌کنیم از چه چیزی صحبت می‌کنیم؟

 

پس کار ما این می‌تواند باشد:

1.    بدانیم که ریشه شکست‌های ما، فرض‌های نادرست است.

2.    لیست فرض‌های خودمان را استخراج کنیم.

3.    با مقایسه فرض‌های خودمان با دیگر کسانی که در آن حوزه موفق شده‌اند، ببینیم که درست هستند یا نه. حتی می‌توانیم مشاوره هم کنیم و راهنمایی بگیریم.

4.    اگر فرض‌هایمان مشکل دارد، آن‌ها را اصلاح کنیم و زین پس با فرض‌های درست پیش برویم.

 

این آیا دردناک نیست که ده یا بیست سال به جایی نرسیم، صرفاً چون فرض نادرستی داشته‌ایم؟

این قاعده در حوزه کسب و کار و کارآفرینی و زندگی خانوادگی و ... هم صادق است.


---------------------------------------------------------------------------------------



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۴
عیسی محمدی

پیش از این نیز در این باره صحبت کرده‌ام و حالا هم بیشتر درباره‌اش می‌گویم.

در جایی و طی جمله قصاری، بزرگی گفته بود که بهترین و بزرگترین شادی‌ها، آن‌هایی هستند که ارزان‌تر تمام بشوند.

به عبارت دیگر، ارزان‌ترین شادی‌ها، بهترین شادی‌ها هستند.

جمله به غایت درستی است. در دل خودش قناعت و رضایت را هم دارد که اصل و اساس فراغت در زندگی هستند. یعنی وقتی شما هزینه زیادی قرار است برای شاد بودن‌تان خرج کنید و شاد بودن‌تان را معطوف به این صرف هزینه بسیار کنید، در این صورت شادی شما اهمیت کمتری خواهد داشت.

اما وقتی که هزینه صرف شده شما برای این شادی‌تان بسیار کم باشد و حتی رایگان تمام شود، در این صورت شادی شما خوشایندتر و بهتر خواهد بود.

به طرز شگفت‌انگیزی چنین قاعده‌ای برای موفقیت هم درست است.

یعنی:

هرچقدر موفقیت به دست آمده شما هزینه کمتری داشته باشد، بیشتر به شما می‌چسبد.

به عبارت ساده‌تر: سعی کنید موفقیت را برای خودتان ارزان‌تر تمام کنید.

یعنی چه؟

یک مثال ساده می‌زنم.

محسن قرائتی، خطیب و مفسر قرآن معروف ایرانی، به خاطره جالبی اشاره می‌کند. می‌گوید روزگاری در حوالی مشهد می‌خواست کلاسی بگذارد. امکاناتی نداشت. از یک زغال و یک تکه کارتن به عنوان تخته سیاه استفاده کرده بود و بدین ترتیب کلاس درس تشکیل شده بود.

ضمن این‌که این اواخر از او می‌خواستند که از امکانات پیشرفته سمعی و بصیری استفاده کند.

پاسخ جالبی می‌داد: من می‌خواهم از امکاناتی استفاده کنم که همه‌جای ایران، حتی در یک روستای دورافتاده هم بشود آن‌ها را حاضر کرد؛ گچ و تخته سیاه همه جا هست، ولی امکانات پیشرفته سمعی صوتی همه‌جا نیست.

تجربه جالبی بود.

به نظرتان این جالب نیست؟ این‌که بتوانید کلاس‌های خودتان را با کمترین امکانات و در هر جایی، برپا کنید؟

یک مثال دیگر:

شما برای راه‌اندازی یک سایت، می‌توانید بیست الی پنجاه میلیون تومان هزینه کنید. این سایت را با زیر یک میلیون و حتی پانصد هزار تومان هم می‌توانید راه بیندازید. حتی با یک وبلاگ رایگان می‌توانید کارتان را شروع کرده و به چند هزار بازدید رد روز برسید؛ اگر محتوای شما عالی باشد، حتماً مخاطبان آن نیز از راه خواهند رسید.

توصیه ما چنین است:

هر کجایی هستید، سعی کنید موفقیت را، ارزان و حتی رایگان تمام کنید؛ خودتان را اسیر امکانات و زیرساخت‌هایی که فراهم کردن و آوردن آن‌ها هزینه و بودجه و منابع انسانی و سازمانی زیادی می‌خواهد، نکنید.

موفقیت هر چه ساده‌تر، خوشایندتر.


---------------------------------------------------------------------------------------


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۴۴
عیسی محمدی

چند سال پیش یکی از اساتید روزنامه‌نگاری در گفتگویی که با روزنامه جام جم داشت، به فرمول جالبی اشاره کرده بود.

او گفته بود:

در عرصه روزنامه‌نگاری، از میزان کسانی که جدی کار می‌کنند، کم می‌شود.

البته من فکر می‌کنم این فرمول را در همه حوزه‌ها می‌شود برد و اجرایی کرد. به قول اندرو کارنگی، که زمانی سلطان فولاد آمریکا بود:

بعضی‌ها یک‌سوم توان‌شان را در کار می‌گذارند. بعضی‌ها هم نیمی از توان‌شان را صرف کار می‌کنند که باید به آن‌ها احترام گذاشت. ولی عده‌ای دیگر همه زندگی‌شان را برای کار می‌گذارند که جهان باید به احترام این گروه، برخیزد و کلاه از سر بگیرد.

این فرمول به زبان ساده‌تر چنین می‌شود:

-         در هر حوزه‌ای، کسانی که ده درصد در کارشان جدی هستند، نود درصد هستند.- کسانی که چهل درصد در کارشان جدی هستند، کمتر شده و سی، چهل درصد می‌شوند.

-         کسانی که نود درصد جدی هستند، می‌شوند ده درصد.

-         و البته کسانی که نود و پنج درصد جدیت به خرج می‌دهند، به شدت کم می‌شوند.

-         طبیعی است کسانی که صد در صد توان‌شان را می‌گذارند روی کار، به تعداد انگشتان دست رسیده و طبیعی است که موفقیت‌های بسیار درخشان‌تری هم داشته باشند.

شما جزو کدام گروه هستید؟ چند درصد در کارتان جدی هستید؟ جدی‌تر بودن به معنای ساعات بیشتر کار کردن نیست؛ به معنای گذاشتن تمام توان جسمی و ذهنی و علمی و تخصصی در کار است.

شاید یکی از دلایل مهم عدم پیشرفت ما، درصد جدیت کم ماست و به این واسطه در حوزه‌ای هستیم که رقبای زیادی داریم و مزیتی هم نداریم.

کمی جدیت‌مان را بیشتر کنیم...

 


---------------------------------------------------------------------------------------


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۳
عیسی محمدی

جک کنفلید در کتاب اصول موفقیت خود، اشاره می‌کند که باید بهای موفقیت را پرداخت کنید. فصل جالبی هم درباره این اصل دارد.

اما این به چه مفهومی است؟

در این فصل، از قول جان تروپ، در روزنامه یو اس ای تودی، اشاره می‌کند که:

قهرمانان المپیک به طور متوسط شش سال و سالی 310 روز و روزی چهار ساعت تمرین می‌کنند.

سپس اشاره می‌کند که بهتر شدن با تمرینات همه‌روزه در ارتباط است.

بعدتر هم یک جمله قصار می‌آورد بدین مفهوم که:

این اراده پیروزی نیست که اهمیت دارد این را همه دارند. این اراده آماده شدن برای پیروزی است که اهمیت دارد؛ پل بیربرایانت/ مربی

 

من نظر جک کنفیلد را این‌طور تکمیل می‌کنم که:

شما در مسیر زندگی یا کار و تلاش می‌کنید و زحمت می‌کشید یا این کار را انجام نمی‌دهید.

در هر دو حال، بهای این دو کار باید پرداخت بشود.

در حالت اول، بهای این کار پرداخت شده و به قول حضرت امیر علیه‌السلام،‌ حلاوت و شیرینی آن باقی می‌ماند.

اما در حالت دوم، بهای این کوتاهی شما به شما تحمیل خواهد شد؛ درست مثل این‌که خودتان را از یک برج به پایین بیندازید و بعد عملیاتی شدن این پرتاب، باقی موارد دیگر به شما تحمیل خواهد شد.

به هر حال انتخاب با خود شماست.

چه می‌گویم، انتخاب؟

انتخابی وجود ندارد؛ یا موفق می‌شوید یا هیچ.

اما این هیچ بودن، دیگر یک انتخاب نیست؛ بلکه نتیجه تحمیلی عدم موفقیت شماست.

پس شما در زندگی محکوم به موفقیت هستید. باقی هر چه هست، نتیجه کوتاهی شماست؛ نه نتیجه انتخاب شما.

 

 

---------------------------------------------------------------------------------------


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۱
عیسی محمدی

درس‌هایی که از فروشندگان مترو آموختم:

این روزها داخل مترو که راه می‌روید، انگار داخل مترو نیستید؛ انگار داخل یک جمعه‌بازار هستید. این روزها حتی داخل قطارهای مترو که هستید، گاهی حس این را دارید که یک جمعه‌بازار دارد حرکت می‌کند روی ریل‌ها. با این وجود، حتی از این دستفروش‌های نازنین نیز می‌توان درس‌ها یاد گرفت. بخشی از این درس‌ها را با شما نازنینان به اشتراک می‌گذاریم.


درس پنجم: به سمت مخاطب و مشتری برو؛ کند نباش؛ سنگین نباش

 

 

در حوزه کار فروشندگان مترویی، این خریداران نیستند که به سمت فروشندگان می‌روند؛ بلکه برعکس است. یکی از دلایل موفقیت آن‌ها هم همین است. آن‌ها می‌دانند که مشتری با توان خرید متوسط، در مترو فراوان است. پس به جای این‌که در جایی ثابت بنشینند، سراغ این مشتری‌ها می‌روند.

البته تازگی‌ها در بخشی از سکوها، فروشندگان مستقری را هم می‌بینیم. ولی نکته این‌جاست که این گروه نیز در مسیر رفت و آمد مشتریان خود اقدام به فروش می‌کنند و سریع هم می‌توانند جابه‌جا بشوند.

همین سرعت بالا در جابه‌جایی و رفتن به سوی مشتری، هر کجایی که هست، می‌تواند یکی از اسرار بزرگ موفقیت در هر کسب و کاری هم باشد، نه؟

متأسفانه بیشتر اصحاب کسب و کار، در مغازه و شرکت و سایت خود می‌نشینند و منتظرند که مشتری بر سرشان ببارد. مشتری این‌قدر بیکار نیست که سروقت این گروه بیاید؛ اگر دلشان می‌خواهد که زنده بمانند، این آن‌ها هستند که باید به سمت مشتری‌ها بروند؛ هر کجایی هستند. شاید مشتری در تلگرام باشد، شاید در یک منطقه شلوغ شهر و ... و البته شاید در مترو و واگن‌هایش....


---------------------------------------------------------------------------------------

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۱۱
عیسی محمدی

درس‌هایی که از فروشندگان مترو آموختم:

این روزها داخل مترو که راه می‌روید، انگار داخل مترو نیستید؛ انگار داخل یک جمعه‌بازار هستید. این روزها حتی داخل قطارهای مترو که هستید، گاهی حس این را دارید که یک جمعه‌بازار دارد حرکت می‌کند روی ریل‌ها. با این وجود، حتی از این دستفروش‌های نازنین نیز می‌توان درس‌ها یاد گرفت. بخشی از این درس‌ها را با شما نازنینان به اشتراک می‌گذاریم.


درس چهارم: تخصصی کار کردن

غالب فروشندگان مترو تخصصی کار می‌کنند؛ یا در نهایت سه، چهار محصول. آن‌هایی هم که انواع و اقسام محصولات را روی دوش خودشان آویزان می‌کنند، البته چندان فروش بالایی ندارند. اما انگار که یک تقسیم کار نامحسوسی انجام شده باشد؛ این‌که هر کسی باید چه چیزی بفروشد.

این طور نیست که ببینند کدام محصول فروش بیشتری دارد و آن را بیاورند؛ این جوری ناچار خواهند بود که هر روز، یک محصول بیاورند و با این کار، می‌دانند که از ذهن مشتریان خود پاک خواهند شد.

 به واقع حوزه‌سازی و تخصص‌گرایی، یکی از مباحث مهم بازاریابی و فروش محسوب می‌شود. این‌قدر هم ساده هست که حتی فروشندگان مترویی هم آن را درک می‌کنند.

شما چرا آن را به کار نمی‌گیرید؟

---------------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۵
عیسی محمدی

درس‌هایی که از فروشندگان مترو آموختم:

این روزها داخل مترو که راه می‌روید، انگار داخل مترو نیستید؛ انگار داخل یک جمعه‌بازار هستید. این روزها حتی داخل قطارهای مترو که هستید، گاهی حس این را دارید که یک جمعه‌بازار دارد حرکت می‌کند روی ریل‌ها. با این وجود، حتی از این دستفروش‌های نازنین نیز می‌توان درس‌ها یاد گرفت. بخشی از این درس‌ها را با شما نازنینان به اشتراک می‌گذاریم.


درس سوم: استقامت و تسلیم نشدن

 

فروشندگان مترو هیچ‌وقت خسته نمی‌شوند.

شاید امروز آن‌ها را ببینید و خرید نکنید. شاید فردا آن‌ها را ببینید و خرید نکنید. شاید هفته بعد آن‌ها را ببینید و نکنید؛ با همان توضیحات و محصول و ... . شاید ماه بعد آن‌ها را با همان توضیحات ببینید و خرید نکنید. اما به هر حال،‌ یادتان می‌ماند که هر وقت خریدی داشتید، از آن‌ها انجام بدهید؛ چون هم خودشان را می‌شناسید، هم توضیحات‌شان را دیده و شنیده‌اید و هم این‌که نزدیک شما هستند.

این، نتیجه‌ای از سختکوشی و خسته نشدن است؛ به همین راحتی.

اما ما چه کار می‌کنیم؟ با اولین پاسخ نه، یا در نهایت ده تا پاسخ نه اول، در کل جهان‌بینی‌مان را از دست می‌دهیم و فکر می‌کنیم که همه چیز تمام است.


---------------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۶
عیسی محمدی

درس‌هایی که از فروشندگان مترو آموختم:

این روزها داخل مترو که راه می‌روید، انگار داخل مترو نیستید؛ انگار داخل یک جمعه‌بازار هستید. این روزها حتی داخل قطارهای مترو که هستید، گاهی حس این را دارید که یک جمعه‌بازار دارد حرکت می‌کند روی ریل‌ها. با این وجود، حتی از این دستفروش‌های نازنین نیز می‌توان درس‌ها یاد گرفت. بخشی از این درس‌ها را با شما نازنینان به اشتراک می‌گذاریم.


درس دوم: مخاطب شناسی خوبی دارند

بخشی از فروشندگان باذوق مترو، معمولاً مخاطب‌شناسی و خلاقیت خوبی دارند. آن‌ها همچنین مشتری‌مداری جالبی هم دارند. مثل این‌که جدیداً کارت‌خوان هم با خودشان همراه می‌کنند. چرا؟ چون بخشی از خریداران می‌گفتند که ما پول نداریم. پس فروشندگان هم رفتند و مشکل را حل کردند. هرچند ممکن است در برخی موارد استفاده از کارت‌خوان‌های سیار کار خطرناکی باشد، ولی به هر حال این کار را کرده‌اند. به همین دلیل کسی راه دررو ندارد و باید از آن‌ها خرید کند.

برخی از فروشندگان نیز قصه‌گویان و سرگرم‌کنندگان خوبی هستند. حسابی دیگران را می‌خندانند و سرگرم می‌کنند. برخی نیز سعی می‌کنند با مقایسه قیمت‌ها، به مخاطبان خود ثابت کنند که دارند از این خرید سود می‌کنند. بعضی‌ها هم که همان‌جا محصول و خدمات خودشان را به معرض اجرا و تماشا می‌گذارند تا دقیقاً بدانید چی دارید می‌خرید.

---------------------------------------------------------------------------------------

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۶
عیسی محمدی

درس‌هایی که از فروشندگان مترو آموختم:

این روزها داخل مترو که راه می‌روید، انگار داخل مترو نیستید؛ انگار داخل یک جمعه‌بازار هستید. این روزها حتی داخل قطارهای مترو که هستید، گاهی حس این را دارید که یک جمعه‌بازار دارد حرکت می‌کند روی ریل‌ها. با این وجود، حتی از این دستفروش‌های نازنین نیز می‌توان درس‌ها یاد گرفت. بخشی از این درس‌ها را با شما نازنینان به اشتراک می‌گذاریم.


درس اول:

در هر شرایطی، راهی پیدا کن

 

تا حالا به فروشندگان داخل مترو نگاه کرده‌اید؟ آن‌ها برایشان فرقی نمی‌کند که در چه وضعیتی هستند. این‌که مترو شلوغ هست یا نیست، کسی به آن‌ها غر می‌زند یا نه، کسی خرید می‌کند یا نه، قطار یک دفعه ترمز می‌کند یا نه، به هر حال کار خودشان را می‌کنند. گاهی وقت‌ها حتی مسافران بیرون قطار نمی‌توانند خودشان را داخل قطار کنند، اما فروشندگان مترویی با این احوالات، چنان ماهی میان جمعیت مستقر در داخل مترو می‌لغزند تا یک فروش دیگر بکنند.

کاری ندارم که این کار را به خاطر نیاز مالی یا هر چیز دیگری انجام می‌دهند، نکته این‌جاست که بالاخره راهی برایش پیدا می‌کنند و با سختی‌ها کنار می‌آیند. در حالی که خیلی‌های دیگر هم نیاز مالی دارند، ولی این‌قدر با سختی‌ها سر و کله نمی‌زنند و از میان ان‌ها راهی برای خودشان باز نمی‌کنند.

---------------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۵
عیسی محمدی

سنکا، فیلسوف و وزیر رومی در روزگار اوج قدرت رومی‌ها، جمله جالبی دارد. او اشاره می‌کند که انسان‌ها در تخیل بیشتر رنج می‌کشند تا واقعیت. این جمله واقعاً در برهه‌ای، مرا نجات داد و حالا هم اعتقاد زیادی به آن دارم.

شاید بپرسید چطور؟

بسیاری از کارها یا شاید با قاطعیت بشود گفت همه کارها، در عمل و واقعیت، بار کمتر و زحمت کمتری دارند به نسبت زمانی که آن‌ها را به ذهن‌مان می‌سپاریم. شما می‌خواهید به یک یا چند مشتری یا آدم مهم زنگ بزنید. در این صورت دو حالت اتفاق می‌افتد:

-         در حالت اول بدون فوت وقت، گوشی را برداشته و تماس می‌گیرید و منظورتان را می‌گویید؛ یا می‌شود یا نمی‌شود. درهرصورت، تکلیف شما روشن می‌شود.

-         در حالت دوم شما آنقدر در ذهن‌تان دراین‌باره فکر می‌کنید که آخرش به این نتیجه می‌رسید که چرا اساساً باید زنگ بزنید و چرا آن‌ها باید جواب بدهند و چرا و چرا و چرا... و همین چراها، شما را به خاک سیاه می‌نشاند.

به‌واقع انجام خود کار، این‌قدری برای شما رنج‌آور نیست که فکر کردن به آن و در فکرهای خود، شکست خوردن از انجام آن یا آن را سخت‌تر از حالت معمول به حساب آوردن.

این قاعده البته جنبه‌های دیگر هم دارد.

مثل این‌که شما الان خانه‌ای دارید و درآمدی و کاری و بالاخره می‌توانید از پس هزینه‌های پزشکی و ... برآیید، اما چون در ذهن‌تان این تصور را دارید که باید خانه‌تان 150 متر باشد و در حساب‌تان دست‌کم صد میلیون تومان مانده حساب باشد و سالی چند بار خارج بروید و ...، حسابی اذیت می‌شوید؛ در حالی که در واقعیت، دارید به خوبی و خوشی زندگی می‌کنید. اما این توهمات ذهنی، شما را حسابی به هم می‌ریزد. در واقع ذهن برای شما یک آرمانی تعریف می‌کند که شما چون در غالب موارد نمی‌توانید به آن برسید، همیشه در رنج و غصه هستید.

بیایید کمی واقعی‌تر و عینی‌تر برخورد کنیم؛ رنج کمتری خواهیم کشید.


---------------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۴
عیسی محمدی

دکتر استفان کاوی، در کتاب ماندگار خود با نام هفت عادت مردمان کامیاب، اشارت جالبی به بزرگترین ویژگی همه افراد موفق می‌کند. البته گوشزد می‌کند که این اصل را، از مقاله یک بنده خدای دیگری برداشت کرده است که زمانی را برای تحقیق در این مورد اختصاص داده.

اما این ویژگی و خصیصه و عادت مشترکی که بین همه افراد موفق و فوق موفق وجود دارد چه چیزی است؟

خیلی ساده:

نخست امور نخست را انجام بده.

به عبارت ساده‌تر، اولویت‌بندی کارهایی که دارید به نسبت هدف و ارزش‌های زندگی‌تان؛ سپس انجام کارها بر اساس اولویت‌ها.

برایان تریسی نیز در کتاب‌های خود، اشاره می‌کند طی تحقیقی که از کارفرمایان بزرگ انجام شده، بزرگ‌ترین خصیصه‌های یک نیروی کارآمد را، همین اولویت‌بندی امور و البته هوش و تیزهوشی دانسته شده است.

می‌بینید که اولویت‌بندی امور و نخست امور نخست و مهم را انجام دادن چقدر مهم است؟

و جای تعجب است که بسیاری از ما، به همین راحتی این اصل مهم و مشترک و بزرگ همه افراد موفق را نادیده می‌گیریم.

و این‌چنین به انهدام موفقیت‌های آتی و آینده خود بر می‌خیزیم.

این، آیا رقت‌انگیز نیست؟

چرا، بسی رقت‌انگیز است و جانگذار؛ که ما چه می‌توانستیم باشیم، ولی چون بلد نیستیم نخست امور نخست را انجام بدهیم،


---------------------------------------------------------------------------------------

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۵۸
عیسی محمدی

در رقابت بین ماشین‌ها، بخشی از مزیت ماشین‌ها را شتاب اولیه آن‌ها تشکیل می‌دهد. شتاب هم، حداقل زمانی است که یک ماشین به حداکثر قدرت و سرعت خود می‌تواند برسد. طبیعی است که وقتی شتاب یک ماشین پایین باشد، قدرت و ساختار موتور و پیشرانه آن‌ هم از قدرت و کیفیت بالاتری برخوردار است؛ وگرنه شتاب پایین داشتن کار هر خودرویی نیست.

اما این‌ها چه ارتباطی به موفقیت دارد؟

راستی، شتاب شما در انجام کارها چقدر است؟

به عبارت ساده‌تر:

شتاب شما، در رسیدن به حداکثر قدرت و تمرکز و سرعتی که می‌توانید داشته باشید، چقدر است؟

شاید کمی گیج شده باشید. بیشتر توضیح می‌دهم.

خود من، معمولاً نیم ساعتی طول می‌کشد که از خانه خارج بشوم. تا مسواک بزنم، لباس بپوشم و آشغال‌ها را جمع کنم و مطمئن بشوم که چراغی روشن نمانده و چیزی جا نمانده. تازه صبحانه را هم بین راه یا در محل کارم می‌خورم. اما یک نفر دیگر همین که بیدار شد، بعد از مسواک و سر و صورت را آب زدن، در کمتر از پنج دقیقه از خانه خارج می‌شود.

دقیقاً منظورم چنین چیزی است.

حالا در محل کار هم وضعیت من چنین است.

یکی، دو ساعتی طول می‌کشد که خبرها را چک کنم و برنامه‌هایم را یادداشت کنم و کلی مسخره‌بازی دیگر، تا سریع سروقت اولین کار مهمم بروم. گاهی هم تا ظهر طول می‌کشد کار اصلی‌ام را شروع کنم؛ یعنی این زمان به آماده‌سازی مسخره برگزار می‌شود.

در حالی که یک نفر دیگر همین‌که کامپیوترش بالا آمد، شروع به کار می‌کند؛ به همین راحتی.

شتاب او در رسیدن به اوج سرعت و قدرت و تمرکز در کارش،‌ چیزی که برایان تریسی حالت مد می‌نامد، بالاتر از ماست؛‌ به همین خاطر به موفقیت‌های بیشتری هم می‌رسد.

معروف است که می‌گویند قهرمانان المپیک تا ساعت نه، ده صبح، به اندازه چند برابر دیگران تمرین و تلاش کرده‌اند؛ در حالی که ما ساعت ده صبح تازه در حال لود شدن هستیم تا کارمان را شروع کنیم.

شتاب‌تان را برای رسیدن به اوج روحیه کاری اندازه بگیرید و سعی کنید افزایشش بدهید.

خیلی جواب می‌دهد.

 

---------------------------------------------------------------------------------------

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۴۱
عیسی محمدی

در فوتبال، تاکتیکی وجود دارد به نام پرسینگ. به این ترتیب که وقتی بازیکنان یک تیم توپ را از دست می‌دهند، دفاع را از همان زمین حریف شروع می‌کنند؛ یا این‌که وقتی تیم حریف می‌خواهد بازی را از زمین خودش شروع کند، مورد پرسینگ تیم مقابل قرار می‌گیرد.

اما چرا دفاع از زمین حریف؟

به یک دلیل ساده: 

خراب کردن تاکتیک و بازی تیم حریف و عدم شکل گرفتن یک استراتژی معین و مشخص. و البته کمی هم شانس؛ بسیار اتفاق افتاده که به واسطه پرسینگ، بازیکنان یک تیم دچار اشتباه شده و توپ را تقدیم تیم مقابل کرده‌اند تا گل بزنند. به همین راحتی.


چطور از این تاکتیک در زندگی‌مان استفاده کنیم؟

خیلی ساده است. پرسینگ را در مورد مشکلات ایجاد شده سریعاً اجرایی کنید. نگذارید مشکلات بزرگتر و بزرگتر بشوند. از همان‌جایی که شروع شده‌اند، سریع دفاع کردن را شروع کنید. اجازه ندهید که استراتژی مشکل شما به طور کامل شکل بگیرد، از همان جایی که شکل گرفته، یعنی از زمین خودش، دفاعش کنید، خرابش کنید، به همین راحتی.


بگذارید یک مثال ساده بزنم:

مشکلی در محل کارتان پیش آمده. فروش بخش شما محدود و کم شده. باید کاری کنید. احتمالاً شما باید جلسه‌ای بگذارید و با کارمندان و فروشندگان خود صحبت کنید و مشاوره بگیرید و ... این‌ها البته خیلی خوب‌اند. اما ساده‌ترین راه این است که:

از همان‌جایی که فروش کم شده، دفاع و حتی حمله را شروع کنید؛ نگذارید کار به زمین خودتان بکشد؛ از همان‌جایی که دارید ضربه می‌خورید و توپ، یعنی فروش‌تان را، از دست داده‌اید، ضربه بزنید؛ کارمند یا شیوه یا اصولی را که باعث این توپ‌ از دست دادن شده‌اند دفاع کنید. یا مقابل فردی که این توپ را از شما گرفته دفاع کنید؛ که می‌تواند مشتری ناراضی، یک رقیب قدر، یک روش نادرست بازاریابی یا هر چیز دیگری باشد. نگذارید کار به زمان و روزها و ماه‌های بعدی بکشد. 

 

در همه‌جای زندگی‌تان، پرسینگ را از زمین حریف شروع کنید؛ جواب می‌دهد.

---------------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۸ ، ۱۹:۲۵
عیسی محمدی

این روزها همه دنبال پول هستند، شما چطور؟

البته من کوچکتر ازاین هستم که در این باره توصیه‌ای داشته باشم

فقط عرضم این است که:

دنبال تخصص و عمق در یک حوزه و چیزی باشید؛

این برای شما از پول بهتر است.

این برای شما پولسازی هم خواهد کرد.

حضرت امیر علیه السلام فرمایش کرده‌اند که ارزش مرد به تخصص اوست.

واقعاً جمله عجیبی است. به قول یک دانشمند محترم اهل تسنن، اگر مسلمانان نداشتند جز این توصیه را، برایشان کفایت می‌کرد.

و البته در این میان نیز باید یک نکته سرنوشت‌ساز را فراموش نکنید:

بدانید که چطور باید از تخصص خود کسب معیشت و درآمد کنید. همه‌اش سرتان توی کتاب و مقاله نباشد، کمی هم حواستان به بازار باشد.

این نکته را متأسفانه خیلی‌ها فراموش می‌کنند. به خاطر همین تخصصشان راه به جایی نمی‌برد.

من نمی‌گویم که به خاطر پول تخصص به دست بیاورید؛ بلکه می‌گویم پول درآوردن از تخصصتان را هم بلد باشید. کمی نیاز به برندسازی شخصی و فن بازاریابی و مذاکره و ... دارد. فکر نکنید این موارد با شأن شما جور نمی‌آید.

کیم وو چونگ، بنیانگذار کمپانی دوو، زمانی در کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست گفته بود که، در زمان‌های گذشته قدرت از ناحیه ثروت و نزدیکی به قدرت سیاسی ایجاد می‌شد؛ اما امروزه قدرت صرفاً از ناحیه تخصص ایجاد می‌شود.

دیگر خود دانید...


---------------------------------------------------------------------------------------


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۴۰
عیسی محمدی

همه ما دوست داریم قدرت اراده داشته باشیم. اما آن را نداریم.

واقعاً چرا؟

در سایت‌های مختلف از دلایل آن بسیار می‌نویسند. اما مهمترین دلیل را نمی‌گویند.

حقیقت این است که اراده، چون فرمانده‌ای است که نیاز به سربازانی دارد. یک فرمانده بی‌سرباز، محکوم به شکست است. اما سربازان این فرمانده چه کسانی هستند؟

خیلی ساده است:

غلبه بر هیجانات و وسوسه‌های کوچک و بزرگ.

یعنی چه؟

ببینید، آدمی در بعد روانی خودش، یک باتری روانی دارد؛ این باتری روانی شبیه قلعه سربازان عمل می‌کند. هر عمل و کار و رفتار ناسنجیده و خودجوشی، بدون این‌که بدان فکر شود و از روی فکر و برنامه باشد، یک درجه از انرژی این باتری روانی کم می‌کند. غلبه بر یک وسوسه کوچک و بزرگ نیز، یک واحد انرژی به این باتری روانی اضافه می‌کند.

در محل کار بسیار دیده‌اید که خیلی‌ها، تا کسی حرف می‌زند به صورت خودجوش واکنش نشان می‌دهند، یا وقتی خبری را متوجه می‌شوند نمی‌توانند جلوی خودشان را بگیرند.

به عبارت ساده‌‌تر:

وقتی که ضرورت ندارد، ولی گفتار و رفتاری از شما سر می‌زند، از باتری روانی شما کاسته می‌شود. اما وقتی که کارها و رفتارها و گفتارهای شما از روی ضرورت و برنامه باشد، در این صورت به انرژی روانی شما اضافه می‌شود. وقتی هم که بر وسوسه میل خودجوش رفتار و گفتار کردن غلبه کنید، باز هم به این باتری روانی اضافه می‌شود.

این‌ واحدهای انرژی باتری روانی شما، سربازان اراده شما هستند. با آن‌‌ها، قدرت اراده معنا می‌یابد. بدون آن‌ها، اراده تنهاست؛ راه به جایی می‌برد.

غلبه بر وسوسه‌های ریز و درشت را جدی‌تر بگیرید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۳۲
عیسی محمدی

در ادامه مطلب قبلی، دو قانون دیگر را هم الحاق می‌کنم. امید که کارگشا باشد. 


قانون وانمودسازی

این را خیلی‌ها گفته‌اند. جک کانفیلد هم در کتاب اصول موفقیتش گفته. این‌که یکی از بزرگترین رموز موفقیت وانمودسازی است. اشاره می‌کند برای انجام کارهای بانکی به بانک نزدیک محل کارش می‌رفته. آن‌جا سه کارمند کار پذیرش و صندوق را انجام می‌دادند. بعد از مدتی، یکی از آن‌ها شد رئیس شعبه. از او پرسیده بود که چطور به این موفقیت رسیدی. پاسخ داده بود از اول می‌خواستم رئیس شعبه بشوم و موفق باشم. در نتیجه مطالعه کردم و دیدم باید چه کارهایی بکنم. از همان ابتدا وانمود می‌کردم که رئیس شعبه‌ام؛ نوع گویش و لباس پوشیدن و ... . اشاره می‌کرد که از بین صندوقدارها، فقط او کتب و شلوار و کراوات استفاده می‌کرد و بقیه فقط لباس و کراوات داشته‌اند. کم‌کم این وانمودسازی اثرش را کرد و پیش رفت. 


قانون استفاده از ضمیر ناخودآگاه

شاید این همان چیزی باشد که بعضی‌ها می‌گویند قانون جذب، نیروی کائنات و ... من نمی‌دانم چی هست، فقط این را می‌دانم که آقاجان، شما در طول زندگی و در طول بیست و چهار ساعت زندگی‌ات، خیلی چیزها را روانه ضمیر ناخودآگاهت می‌کنی. اگر حواست نباشد بدبخت می‌شوی. سامورایی‌های قدیمی، حتی موقع خواب و غذا خوردن و ... هم سعی می‌کردند جمله‌ یا کلمه‌ای که ناشی از ترس باشد، به زبان نیاورند. طبیعی بود که چنین شجاعتی داشته باشند. اگر مراقب جزئیات نباشی، بیچاره می‌شوی. همین‌طور در ضمیر ناخودآگاه تلنبار می‌شوند و بعداً به زیان تو عمل خواهند کرد. مراقبت گفتگوهای درونی، صحبت کردن، کتاب خواندن، تفریح کردن، سریال نگاه کردن، گفتگو با همکاران و ... باش و فقط چیزهای درست و حسابی را روانه ضمیر ناخودآگاهت کن. 


در علم ورزش، چیزی دارند به اسم حافظه عضله. به این ترتیب که وقتی شما اولین بار با عضله‌ای، کاری را انجام می‌دهی، به این مموری و حافظه می‌رود. وقتی دفعه دوم انجام می‌دهی باز هم این مموری قوی‌تر می‌شود. به مرور و تکرار که این کارها را انجام می‌دهی، ناخودآگاه در حافظه تو این تکرارها وجود دارند و با اولین درخواست، ناخودآگاه تکرار می‌شوند. به همین راحتی. .

این ضمیر ناخودآگاه را جدی بگیرید؛ خیلی جدی. 


---------------------------------------------------------------------------------------


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۱۹
عیسی محمدی

نه این‌‌که بخواهم به قانون جذب و این جور چیزها اهانتی کرده باشم، ولی در کل زیاد از آن سر در نمی‌آورم. فقط این را می‌دانم که چیزهایی هست که اسمش قانون جذب نیست، ولی همان کار را انجام می‌دهد. شاید برای کسانی که با قانون جذب مشکل داشته باشند، این موردها کارگشاتر باشد. چند تایی را خلاصه توضیح می‌دهم. بعدتر، هر کدام را مفصل‌تر توضیح خواهم داد. 


  • قانون سنخیت

امروز داشتند هادی رضوی، داماد شریعتمداری وزیر کار را محاکمه می‌کردند. نماینده دادستان برگشته به او گفته که قد و قواره شما در حد وام ازدواج است، نه وام‌های میلیاردی. نامبرده قبلاً گفته بود که بدهی من فقط و فقط هفتاد میلیارد تومان است! قانون سنخیت، می‌گوید که شما باید با هر آن‌چه هدفش را انتخاب کرده‌اید، سنخیت داشته باشی. می‌خواهی پولدار باشی؟ باید ببینی سنخیت داری یا نه. اصلاً قد و قواره‌ات به این حرف‌ها می‌خورد یا نه. پول خرج کردنت، مهمانی دادنت، جلسه و مذاکره گذاشتن، حساب و کتاب کردن، حرف زدنت، مدیریت زمان و ... به پولدارها و کارآفرین‌ها می‌خورد یا نه! 

طرف قیافه و لباس و نوع صحبت کردنش به اراذل و اوباش بیشتر شبیه است، اما فکر می‌کند باید پولدار هم بشود. خب شدنی نیست؛ باید کلاس کار را رعایت کنی. توهین نباشد؛ قصدم این نیست که بگویم بقیه که پولدار نیستند مشکلی دارند. صرفاً نگاهم این است که آقاجان، اگر واقعاً می‌خواهی به جرگه ثروتمندان بپیوندی، باید اصل سنخیت را رعایت کنی تا مسیر برایت کم‌کم باز بشود. نمی‌شود با اطلاعات زیر دیپلم که پژوهش کارشناسی ارشد انجام داد و به مرحله دکترا رفت که، می‌شود؟ 


ادامه دارد...

---------------------------------------------------------------------------------------


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۲۶
عیسی محمدی

از قانون طراوت در موفقیت چه می‌دانید؟

چیزی نمی‌دانید؟ هیچ اشکالی ندارد. جای نگرانی نیست؛ برایتان توضیح می‌دهم. 

روزگاری، مایکل فلپس، اسطوره شنای دنیا و آمریکا، گفته بود که من آخرین روزی که تمرین نکرده‌ام، یادم نمی‌آید. دارن هاردی، در کتاب اثر مرکب خود اشاره می‌کند که او زیر نظر یک مربی سخت‌گیر بوده و دوازده سال تمام یک تایم مشخص برای تمرین داشته و فقط یک‌بار در این دوازده سال، نیم ساعت تمرینش را زودتر تمام کرده بود؛ چرا که می‌خواست به مراسم عروسی نزدیک‌ترین دوستش برود.

بسیار خوب.

من از شما می‌پرسم:

آخرین موفقیت یا موفقیت درخشان و بزرگی که به دست آورده‌اید، کی بوده است؟ اصلاً یادتان می‌آید؟

خیلی‌ها یک موفقیت یا موفقیت بزرگ به دست می‌آورند و تا سال‌ها نان همان موفقیت را می‌خورند. این البته بد نیست. 

اما مگر چقدر می‌شود نان یک موفقیت بزرگ را خورد؟

چاره چیست؟

چاره خیلی ساده است:

از اصل طراوت استفاده کنید. یعنی از آخرین موفقیت بزرگ شما، نباید بیشتر از یک الی سه ماه گذشته باشد. بله، آخرین موفقیت درخشان شما باید در این بازه زمانی باشد. در غیر این صورت، رو به شکست خواهید رفت. 

چنین اصلی در مورد شما صدق نمی‌کند؟ بسیار عالی؛ اشکالی ندارد. بلند شوید و یک موفقیت بزرگ و درست و حسابی را برای خودتان دست و پا کنید. وقتی هم که این موفقیت به دست آمد، باز هم بیکار ننشینید؛ بلند بشوید و برای موفقیت درخشان بعدی تلاش کنید. نباید از موفقیت درخشان شما زیاد زمان بگذرد؛ وگرنه نابود می‌شوید.

نکته ساده‌تر این‌که:

جوری کار کنید که وقتی برای مصاحبه شغلی یا مذاکره‌ای می‌روید، با ذکر کردن آخرین موفقیت درخشان شما، همه یادشان بیاید که چه کار کرده‌اید؛ نه این‌که رزومه‌ای را رو کنید که مشخص نیست در چه زمانی و چطور، آن را به دست آورده‌اید!

بله، موفقیت شما باید حی و حاظر و تر و تازه و نسبتاً بزرگ و درخشان باشد؛ چیزی که به جای رزومه شما برای شما حرف بزند. 


---------------------------------------------------------------------------------------


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۶
عیسی محمدی