موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۸۵ مطلب با موضوع «موفقیت :: فلسفه موفقیت» ثبت شده است

جک کانفیلد، کتابی دارد به اسم اصول موفقیت. نکته‌های جالبی را در کتابش مطرح کرده که من از آن‌ها خیلی استفاده می‌برم. یکی از این نکات، مبحث درخواست کردن است. همین‌که بروید و چیزها و موقعیت‌هایی را که می‌خواهید، طلب کنید، درخواست کنید.

در ابتدای این فصل هم از قول یک میلیونر خودساخته، می‌نویسد که:

درخواست کنید. به اعتقاد من درخواست کردن قدرتمندترین و فراموش شده‌ترین رمز رسیدن به موفقیت و خوشبختی است.

خب، تا این‌جای کار که به یک اصل مهم و حیاتی رسیده‌ایم. این‌که برویم و از خیلی‌ها، موقعیت‌هایی را که می‌خواهیم و حتی چیزها و پولی را که نیاز داریم، درخواست کنیم. اما در همین درخواست کردن، به عنوان قدرتمندترین و فراموش شده‌ترین رمز موفقیت، نکته‌هایی وجود دارد.

نکته اول این است که باید با انتظار مثبت درخواست کنید. جک کانفیلد اشاره می‌کند که خیلی‌ها پیشاپیش خودشان را شکست خورده تصور می‌کنند و در ذهن‌شان، این‌طور تصور می‌کنند که بله، پاسخ منفی شنیده، مورد بی‌توجهی واقع شده و البته شکست می‌خورند.

طبیعی است اگر با چنین رویکردی به پیش بروید، پاسخ هم مثبت خواهد بود. باید با انتظار مثبت و این‌که پاسخ مثبت است، پیش بروید. به قول معروف، اگر برای دعای باران می‌روید، این‌قدر ایمان داشته باشید که چتر هم با خودتان ببرید، نه این‌که با تی‌شرت و ... بروید.

مسأله بعدی، ان است که باید از کسانی درخواست کنید که بتوانند به درخواست شما، پاسخ مثبت بدهند. قرار نیست همین‌طور راه بیفتید و از هر کسی که جلوی راه‌تان سبز شد، درخواست کنید.

 

ادامه دارد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۸ ، ۱۸:۵۵
عیسی محمدی

جمله‌ای را منتسب می‌کنند به رابرت لی فراست، شاعر آمریکایی. او می‌گوید که:

دلیل این‌که افراد بیشتری در اثر نگرانی می‌میرند تا کار زیاد، این است که نگرانی آن‌ها بیشتر از کارشان است.

به نظرم معیار جالبی است. در این روزهایی که همه نگرانی‌های زیادی دارند، واقعاً چه کار می‌شود کرد؟ به نظرم که دو کار می‌شود کرد، هر دو کار هم تقریباً به ذهن و نگرش شما مرتبط می‌شوند.

کال اول، این است که از ایده حلقه نفوذ دکتر استفان کاوی بهره ببریم. یعنی نگران چیزهایی که خارج از حوزه اختیار و اراده ما هستند، نگران نباشیم.

دوم این‌که نگرانی‌مان، کمتر از کارمان و کارمان و تلاش‌مان، بیشتر از نگرانی‌مان باشد.

هرچقدر نسبت این دو زیاد و کم بشود، ما خوشبخت‌تر خواهیم بود.

یعنی هرچقدر عدد و حجم و گستره کار و تلاش‌مان، بزرگتر از حجم و گستره نگرانی‌مان باشد، در این صورت موفق‌تر و خوشبخت‌تر خواهیم بود.

می‌دانم که این روزها نگرانی‌های زیادی دارید. از حیث اجتماعی، البته وظیفه با مسئولان است.

اما این را نباید از یاد ببرید که، هیچ وقت نمی‌توانیم به امید دیگران بنشینیم. مسئولان را به عنوان افکار عمومی باید وادار کنیم به حرکت کردن و کاری کردن. در این که وظیفه اجتماعی ما چنین است شکی نیست.

اما وظیفه فردی ما چیست؟

وظیفه فردی و فوری ما، این است که نگران چیزهایی که خارج از اراده و اختیار ما هستند، نباشیم.

دوم این‌که میزان کارمان را بسیار بیشتر از نگرانی‌مان نگه داریم.

سوم این‌که سعی کنیم یکی از افراد نگران جامعه نباشیم.

واقعاً این همه نگرانی باعث چه اتفاق مثبتی در جهان واقعی ما می‌شود؟

به یاد داشته باشید که یک میلیارد گلایه و بهانه، به اندازه یک ساعت کار متمرکز و جدی و حرفه‌ای،

  • نمی‌تواند روح شما را شاداب کند،
  • نمی‌توان جیب شما را پر کند،
  • نمی‌تواند باعث ایجاد کارهای دیگر بشود،
  • و حتی نمی‌تواند باعث نابودی نگرانی‌های شما بشود.

 

می‌توانید حرف مرا قبول نداشته باشید و به نگرانی‌هایتان بپردازید. اما اگر این نگرانی‌ها باعث شد تا تغییری مثبت در زندگی‌تان ایجاد شود، از همین‌جا به من خبر بدهید که از اشتباهات گذشته خودم برگردم.

 

 

 

------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۸ ، ۱۶:۱۵
عیسی محمدی

چرا تا الان موفق، پیروز، برنده یا ثروتمند نشده اید؟

اصلاً تا حالا به این سئوال‌ها فکر کرده‌اید؟

شرط می‌بندم روزانه ده‌ها و صدها بار به این سئوالات فکر می‌کنید.

اما نتیجه؟

احتمالاً اعتماد به نفس پایینی داشته و مدام از توی کتاب‌ها یا اینترنت و گوگل و ...، می‌خواهید پیامی و نصیحتی و ... پیدا کنید تا شما را متحول کند.

نیازی به این همه ادا و اصول نیست.

آن چه که نیاز دارید، دارید؛ بقیه‌اش حواشی است. البته اگر هم تکنیک‌های درست را یاد بگیرید که عالی است. اما هم من و هم شما می‌دانیم که خواندن تکنیک‌ها و کتاب‌ها و ...، فقط ما را ترسوتر می‌کند.

یک فرمول خلاقیت هست به اسم پنج چرا.

یعنی شروع کنید از خودتان پرسیدن که مشکل چیست، بعد جلوی هر پاسخ یک چرا بگذارید و دوباره پاسخ بدهید. همین‌طور پیش بروید تا به پنج سطر برسید.

تا به چرای پنجم نرسیده، به احتمال زیاد متوجه اشکال‌تان خواهید شد.

مثال:

  • چرا من تا به حال پولدار نشده‌ام؟
  • چون کاری که انتخاب کرده‌ام، در نهایت ماهی پنج الی هفت میلیون عایدی داشته باشد.
  • چرا چنین کاری را انتخاب کرده‌ام؟
  • چون فرصت برای آموختن یک کار دیگر یا ارتقای همین کاری که می‌کنم، نگذاشته‌ام.
  • چرا فرصت نگذاشته ام؟
  • چون فکر می‌کردم که مهم نیست و برای ثروتمند شدن، همین‌که بخواهم کافی است.
  • چرا چنین فکر می‌کردم؟
  • چون کسی دور و برم نبود مرا شیرفهم کند.
  • چرا نبود؟
  • ...

 

من یک‌بار برای خودم این را فکر کردم، به این لیست رسیدم:

  • چرا اندازه دو، سه میلیارد دارایی ندارم تا راحت‌تر زندگی کنم؟
  • چون کاری که باید این پول را به من برساند، نداشته‌ام.
  • چرا؟
  • چون دنبالش نرفته‌ام یا اصلاً نمی‌دانستم چه کاری باید باشد.
  • چرا؟
  • تنبلی کرده‌ام و جهت نداشته‌ام.
  • چرا؟
  • ایمان نداشته‌ام که می‌توانم این سطح از آسایش و درآمد را داشته باشم.
  • چرا؟
  • به خاطر باورهایم.

 

می‌بینید؟ دست آخر باید چند تا باور را در خودم عوض کنم. شما هم امتحان کنید؛ شاید به جواب‌های خوبی برسید.

 

------------------------------------------------------------------------------

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۹:۲۳
عیسی محمدی

یک فرمول ساده‌ای هست که از یک جمله قصار گرفته‌ام. این‌که،

کار شما بیشتر است یا نگرانی شما؟

بیشتر مردم، نگرانی‌هایشان بیشتر است. چون به قول سنکا، وزیر فیلسوف رومی، انسان در تخیل بیشتر از واقعیت رنج می‌برد، در نتیجه از این نگرانی‌های غالباً ذهنی رنج عظیمی متحمل می‌شوند. در حالی که خیلی از ان‌ها عملاً وجود نداشته یا اتفاق نمی‌افتد.

حالا بینی و بین‌الله باید ببینیم که در زندگی، کار و اثرگذاری عملی ما بیشتر است یا نگرانی‌های ما.

نگرانی البته یکی از ویژگی‌های عصر مدرنی است که داریم در آن زندگی می‌کنیم. به قول چند تایی از این مدیران، پادزهر نگرانی و استرس هم شتاب است؛ یعنی سریع کارهایی را که باید انجام بدهیم، انجام بدهیم؛ تعویقی وجود نداشته باشد.

از این پس می‌توانیم با این قاعده ساده، ببینیم که دقیقاً در چه مرحله‌ای هستیم:

نگرانی بیشتر است؟

کار بیشتر است؟

هر کدام چقدر از دیگری بیشتر است؟

اگر بتوانیم میزان نسبت را به نفع کار افزایش بدهیم که عالی است. به قول زیگ‌ زیگلار، اگر مردم به جای نگرانی‌های خودشان، از صمیم قلب روی کارشان تمرکز می‌کردند، موفقیت‌شان تضمین‌شده بود.

شما یک‌تن از این نگرانی‌‌ها را ببر سوپرمارکت و سبزی‌فروش سر کوچه، ببین اگر یک سیر به شما پیاز داد، من حرفم را در این زمینه پس می‌گیرم.

اما وقتی کار کنی و به واسطه این کار و تخصص، کارت و جیبت پرپول باشد و به همان سوپرمارکت و سبزی‌فروشی بروی، هر چیزی که بخواهی به تو خواهند داد؛ به همین راحتی.

بیایید کارمان را بیشتر از نگرانی‌هایمان کنیم؛ همین.

 

 

------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۱۹:۱۹
عیسی محمدی

انسان در روز چند ساعت می‌خوابد؟ یحتمل بین شش تا هشت ساعت. دارم حد نرمال را مطرح می‌کنم. حالا ممکن است بعضی‌ها بیشتر یا کمتر از این میزان استراحت شباهنگاهی داشته باشند.

اما وقت‌های ما در ساعت‌ بیکاری چگونه می‌گذرد؟

بهتر است که سئوال را یک‌جور دیگر مطرح کنم:

وقت‌های ما در ساعت بیداری چگونه باید بگذرد؟

من مدت‌ها فکر می‌کردم که فعالیت‌هایی که ارزش‌افزوده مالی و اقتصادی و بیزینسی و شغلی و سازمانی نداشته باشند، چندان ارزشی ندارند.

ماحصل این دیدگاه چه بود؟

مدام خسته، مدام درگیر، مدام آشفته بودم. مگر می‌شد آدم همه ساعت‌های بیداری را چنین بگذراند؟

تا این‌که در کتاب اصول موفقیت جک کانفیلد به یک نکته مهمی رسیدم؛ انسان باید تمام وقت‌هایش را درگیر فعالیت‌های مولد باشد. اما فعالیت‌های مولد، صرفاً فعالیت‌های شغلی نیستند؛ صرفاً شامل فعالیت‌هایی که به یک آورده مالی منتهی می‌شوند، نیستند.

فعالیت‌های مولد، می‌توانند منجر به ارزش‌افزوده‌های عاطفی، خانوادگی، ارتباطی، علمی، معنوی، جسمی و ... بشوند. این‌که شما وقتی را با فرزندت طی کنی و با او صحبت و باز کنی. این‌ها می‌شوند فعالیت مولد. اما این‌که بدون مصرف جلوی تلویزیون بنشینی، این می‌شود یک فعالیت غیرمولد. یا وقت‌گذرانی مجازی در فضای اینترنتی و شبکه‌های مجازی می‌شود غیرمولد.

اما تمیز کردن خانه و کمک کردن به همسر در کار خانه و گفتگو با او برای رفع مشکلات ارتباطی، می‌شود فعالیت مولد. سفر رفتن برای تقویت ارتباط خانوادگی و کشف مناطق جدید و دنیادیده‌تر شدن، می‌شود فعالیت مولد. ولی همین‌جوری سفر رفتن و هیچ کاری نکردن، می‌شود غیرمولد.

این‌ها دیگر کمابیش مشخص است.

فعالیت‌های غیربیداری شما باید صرف فعالیت‌های مولد بشود؛ نه صرفاً فعالیت‌های درآمدزا. حالا این فعالیت‌های درآمدزا بخشی از این فعالیت‌های مولد هستند، نه همه آن. این‌که فکر کنید این دو همپوشانی کامل دارند، سرآغاز استرس و عدم بهره‌وری شما در زندگی خواهد بود.

یک زندگی سراسر درگیر با فعالیت‌های مولد، می‌تواند برای شما شگفت‌انگیز باشد؛ در این صورت زیاد هم حس این‌که پولی و اقتصادی شده‌اید به شما دست نخواهد داد. امروزه بیشتر مردم فکر می‌کنند که پولی شده‌اند و پول هم نمی‌تواند رویکرد کاملی به زندگی شما بدهد؛ هرچند که لازم است.

پس به فراتر از فعالیت‌های درآمدزا بیندیشید؛ به مولد بودن. معنا می‌دهد به زندگی‌تان.

 

 

------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۸ ، ۱۹:۳۷
عیسی محمدی

موفقیت و توسعه فردی، ارتباط زیادی به سبک زندگی شما دارد. سبک زندگی، یعنی سبکی و رویه‌ای و مدلی که دارید زندگی‌ می‌کنید. مثل خورد و خوراک و خواب و تفریح و مراودات اجتماعی و کتاب خواندن و سفر رفتن و ... .

حالا به این اینفوگرافی نگاه کنید. این را خبرگزاری ایرنا منتشر کرده و مستند به داده‌های مرکز آمار ایران است. ببینید که سبک زندگی ما ایرانیان چطور است. خب، دوست دارید به موفقیت خوبی برسید؟ راه‌حل‌هایش خیلی ساده است،

  • باید به این درک برسید که اگر سبک زندگی شما شبیه همین اینفوگرافی است، راه به جایی نخواهید برد.
  • باید به این درک برسید که موفقیت و توسعه فردی شخصیت می‌خواهد؛ و این شخصیت و دیسیپلین باید در سبک زندگی شما نمود داشته باشد.
  • در این سبک زندگی باید ساعت کار شما زیاد باشد؛ نه صرفاً ساعت حضور در محل کار،‌بلکه ساعت‌هایی که دارید واقعاً کار می‌کنید.
  • باید تماشای تلویزیون کمترین مقدار را داشته باشد؛ به جایش این زمان را به خانواده و صحبت و مراوده با آن‌ها اختصاص دهید. در شادی شما اثر شگرفی دارد.
  • شبکه‌های اجتماعی را هم نمی‌گوییم قطع کنید، اما هوشمند کنید. شما می‌توانید کلی از این شبکه‌های اجتماعی، ارتباط و اطلاعات کاری مفید بگیرید؛ چرا عمرتان را الکی تلف می‌کنید؟
  • فعالیت‌های خیریه و داوطلبانه و انسان‌دوستانه هم خیلی در ارتقای روحی و شادی شما اثربخش است.
  • کتاب فراوان بخوانید.

جک کانفیلد نکته‌ای جالب دارد در کتاب اصول موفقیت خودش. می‌گوید که استادش به او گفت که باید تلویزیون نگاه کردن خودش را کنار بگذارد. ظاهراً روزی چند ساعت تلویزیون نگاه می‌کرده. به جایش یک کار مولد کند. هر کاری. مثل صحبت با فرزندان یا همسرش، تمیز کردن خانه، رسیدگی به گل و گیاه خانه و البته کتاب خواندن.

موفقیت به همین سادگی است. بعد از یکی دو سال، اثر مرکب باعث می‌شود تا همین تغییرات کوچولو در سبک زندگی، از شما یک هیولای موفقیت بسازد.

 

------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۸ ، ۱۱:۲۱
عیسی محمدی

این جمله را از فردی به نام ریکسون گریشی نوشته‌ام: یک مرد واقعی، یک مبارز واقعی را از میزان شکست‌هایش نمی‌سنجند. از میزان برگشت‌های دوباره‌اش می‌سنجند.

یک شرح کوچولو بدهم.

ممکن است بگویند فلانی مبارز سرسختی است؛ چون مثلاً از بیست تا مسابقه‌ای که داشته، هجده تایش را پیروز شده. پس موفق است.

این البته غلط نیست.

اما درست‌تر این است که بگوییم: او بعد از پانزده شکستی که داشته، دوباره بازگشته و شروع کرده است.

اما چرا چنین است؟

وقتی شما شکست می‌خورید، روح و جسم و روان شما به هم می‌ریزد. بار عظیمی بر دوش شماست. در این صورت قدرت زیادی نیاز هست تا برخیزید و بر این رخوت عظیم غلبه کنید. خیلی‌ها که استعدادهای درخشانی داشته‌اند، با اولین و دومین و سومین شکست از دور خارج شده‌اند.

چرا؟

چون قدرت لازم و توان لازم به این منظور که بیایند و این بار عظیم را تاب بیاورند نداشته‌اند. پس آن‌ها چندان هم شجاع و پیروز نیستند. پیروزی وقتی است که زیر نگاه‌های سخت و سرزنش‌بار اطرافیان و دیگران و جامعه و صنف و ...، دوباره برخیزید. این برخاستن، یک قدرت و یک شجاعت دیگری می‌خواهد. و البته یک لذت دیگری هم دارد.

این است که میزان موفقیت را، با این بازگشت‌های دوباره می‌سنجیم. هرچه بیشتر برگردید، شجاع‌‌تر و پیروزترید.

 

 

------------------------------------------------------------------------------

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۸ ، ۱۱:۳۶
عیسی محمدی

زمانی این نکته را در مجله موفقیت نوشته بودم. حالا آن را تذکر می‌دهم تا برای خودم به یادگار بماند.

در زمان‌ها و جنگ‌های قدیمی، از اصلی به نام رجزخواندن استفاده می‌کردند. برای همدیگر رجر می‌خواندند تا به نوعی، هم روحیه خودشان را تقویت کنند و هم روحیه دشمن را در هم بشکنند. اصلاً رجزخواندن یکی از اصول جنگی بوده است. به همین دلیل جنگجویان، باید از قدرت بیان خوبی هم برخوردار می‌بودند.

حالا خبری از جنگ‌ها نیست. 

من به شما توصیه می‌کنم از قدرت رجزگویی و رجزخوانی مثبت برای خودتان استفاده کنید. می‌گویند که واگویه‌های مثبت، بخش اعظم موفقیت است. ما بدون این‌که خبردار باشیم، داریم صبح تا شب خودمان را با واگویه‌های منفی یا فکرهای سرگردان تخریب می‌کنیم.

به جای این کارها، خودتان را با رجزخوانی مثبت، تقویت کنید؛ خیلی هم تقویت کنید.

شاید بپرسید چطور؟ و این‌که آیا چنین چیزهایی واقعیت خواهند داشت یا نه؟

در این مورد بهترین نمونه را محمدعلی کلی باید بدانیم. او در حضور خبرنگاران و حتی قبل از مبارزه، رجزهای عجیبی برای حریفانش می‌خواند. شاید نود درصد این رجزها هم صحت نداشته باشد. اما مهم قدرت روانی و روحی هستند که به شما خواهند بخشید. مگر واگویه‌های منفی که علیه خودتان استفاده می‌کنید، درست است؟

بله، وقتی محمدعلی کلی می‌گوید من به قدری سریعم که دیشب که چراغ خانه‌ام را خاموش کردم، قبل از تاریکی اتاق توی رختخوابم بود، قطعاً این درست نیست؛ اما این نوعی رجزخوانی برای به حرکت درآوردن طرف است.

رجزخوانی‌ها را برای خودتان شروع کنید؛ جواب می‌دهد. بخشی از واگویه‌های روزانه خودتان را به این امر اختصاص بدهید.

 

------------------------------------------------------------------------------

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۷:۳۷
عیسی محمدی

این چند مرحله را داشته باشید، تا ببینیم بعدها خداوند متعال چه می‌خواهد:

  • کاری به این‌که هیتلر آدم بدی نداریم. اما یک جمله خوب دارد. می‌گوید اشک‌هایی که نریخته‌اید، همان عرق‌های پیشانی است که موقع تمرین و کار نریخته‌اید. ساده‌اش می‌شود این‌که: جیک‌جیک مستونت بود؛ فکر زمستونت نبود؟ یعنی قبلاً باید کار می‌کردی تا بعداً شرمنده کار نکردنت نباشی.
  • از عرق پیشانی و جبین صحبت کردیم. به هر حال انجام هر کاری، نیاز به عرق پیشانی دارد. منظور هم زحمت مورد نیاز است؛ حالا شاید عرق هم نریختید و زیر باد کولر هم بودید. اما به هر حال نیاز به زحمت و تلاش دارد. پس هیچ کاری بدون زحمت و تلاش نیست. حتی از ما هم که می‌شنوید، عرض می‌کنیم که خوابیدن و تنبلی هم خودش عرق جبین می‌خواهد. بالاخره باید با یک قدرت درونی و ذهنی، این حجم از تنبلی را برای خودتان و دیگران توجیه کنید یا نه؟
  • یک جمله‌ای هست که می‌گوید: برای کارهای کوچک عرق نریزید. قصه این است که وقتی قرار است عرق بریزید، چرا برای کار کوچک عرق بریزید؟ چرا برای کار بزرگ عرق نریزید،‌هان؟ در نفس عرق ریختن و وقت گذاشتن و کار کردن و زحمتی که باید متقبل بشویم، بحثی نیست. پس چرا خود کار را، یک کار بزرگتر در نظر نگیریم؟
  • باور کنید گاهی زحمتی که برای توجیه خودمان متقبل می‌شویم، عرق جبینی که به این منظور می‌ریزیم، از زحمتی که برای کار باید بکشیم، کمتر است. می‌بینید؟ پس بلندنظر باشیم. برای کارهای بزرگ عرق بریزیم. همان قاعده پارتو؛ بیست‌هشتاد.

 

------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۱
عیسی محمدی

نمی‌دانم این که الان این‌جا می‌‌نویسم، درست است یا نه. ولی به هر حال تجربه‌ای است و باید که نقلش کنم؛ باید که به اشتراکش بگذارم.

حالا بعد از پانزده، بیست سال مطالعه کتاب‌های موفقیت، آن‌هم نه برای نوشتن و سخنرانی، بلکه برای پیدا کردن مسیر موفقیت برای خودم و در زندگی شخصی‌ام، احساس می‌کنم که اگر از همان اول، سرم را پایین انداخته بودم و کار کرده بودم، الان وضعیت بهتری داشتم.

به واقع دارن هاردی حرف خوبی می‌زند که قدمای ما، حتی در اعصار بسیار گذشته، فرمول موفقیت را به راحتی می‌دانستند و الان چیز جدیدی کشف نکرده‌ایم.

نمی‌دانم این را هم کجا خواندم که برای موفقیت، نباید قدم‌هایت را بشماری. باید سرت را پایین بیندازی و کار کنی. فقط باید وقتی متوجه بشوی به موفقیت رسیده‌ای که واقعاً‌ سرت به آن بخورد.

به نظرم حتی اگر این همه کتاب را هم نخوانده بودم و به جایش به سختی کار کرده بودم، همه چیز درست شده بود؛ و حتی شاید درست‌تر.

اگر اشتباهی هم بود و گره‌ای و ...، به طور طبیعی رفع می‌شد؛ یعنی طبیعی بود که پیش برویم و مشاوره کنیم و از بقیه بپرسیم و بقای اعضای تیم کمک کنند و ...

گاهی وقت‌ها باید سرت آن‌قدر گرم کار باشد که وقت نکنی حتی کتاب‌های مربوط به موفقیت را هم بخوانی.

به قول امام محمد غزالی، رستگاری کسی راست که به فلاح رسد؛ نه کسی که علم فلاح را بداند.

حالا ما هم باید بگوییم که موفقیت از آن کسی است که به موفقیت برسد؛ نه کسی که علم موفقیت را بداند. 

یعنی عمل، مهمتر از علم است؛ و حتی گاه به تنهایی کفایت می‌کند. چون علم این کار را در طی مسیر خواهی آموخت. 

------------------------------------------------------------------------------

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۵:۲۰
عیسی محمدی

یک سئوال ساده،

و دقت به جواب‌های ساده‌تر آن،

شاید بتواند برای همیشه زندگی‌تان را عوض کند.

نه؟

مثل این‌که:

چرا موفق‌ها، موفق می‌شوند؟

چگونه موفق‌ها، موفق می‌شوند؟

 

این سئوال‌ها البته، شکل و ریخت دیگری هم می‌تواند به خودش بگیرد؛

مثل این‌ها؛

  • چطور فروش یک نفر بیشتر می‌شود؟
  • چطور یک نویسنده بیشتر و بهتر می‌نویسد؟
  • چطور یک نفر پدر یا همسر بهتری می‌شود؟
  • چه کارهایی از من، یک فرد مقتدرتر می‌سازد؟
  • چطور می‌توانم یک خانه بهتر بپچینم؟
  • چطور می‌توانم پول بیشتری پس‌انداز کنم؟
  • و ...

 

جالب نیست؟

موفقیت ساده است؛ فقط باید بدانیم دیگران چطور موفق می‌شوند.

نکه مهم و حیاتی، عمل به این دانسته‌هاست.

به قول دارن هاردی، هرچقدر اطلاعات داشته باشید راه به جایی نخواهید برد.

وگرنه با یک اینترنت پرسرعت، می‌توانستید موفق باشید و بشوید.

اگر که موفقیت فقط مشروط به داشتن اطلاعات بیشتر بود.

فقط باید برنامه دقیق‌تری برای عمل داشته باشید.

به همین سادگی.

 

------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۸ ، ۱۹:۰۰
عیسی محمدی

دارم یک فایل از یک مشاور کسب و کار که یک دکتری هست پیاده می‌کنم. آدم کاربلد و دانشمندی است. یک نکته‌ای گفت که خیلی خوشم آمد. گفتم با شما به اشتراک بگذارم.

اول درباره اولویت صحبت می‌کند. یعنی قبل از آن، در این باره صحبت می‌کند که کلی رفته‌اند و رفتارهای مدیران و سرمایه‌گذاران داخلی را آسیب‌شناسی کرده‌اند و دیده‌اند چه اشکالات تابلویی دارند. یکی از این اشکالات هم همین اولویت‌بندی کارهاست. می‌گوید باید فقط کارهایی را بکنید که ارزش و درآمد بالایی تولید کند.

او از قول استیو جابز اشاره می‌کند که فکر کردن به کارهایی که نباید بکنید، همان اندازه اهمیت دارد که فکر کردن به کارهایی که می‌خواهید و باید بکنید. یعنی پنجاه به پنجاه است اهمیت این‌ها. اما این دکتر محترم اشاره می‌کند در جایی مثل ایارن که شرایط کسب و کار و اجتماعی و ... آن متفاوت است، این نسبت حتی به هشتاد و حتی نود درصد هم می‌رسد. یعنی شما باید هشتاد الی نود درصد به این فکر کنید که چه کارهایی نباید بکنید!!!

این شگفت‌انگیز نیست. اما چرا؟ به قول این عزیزمان، یک «بله» شما، می‌تواند منجر به تحریف مسیر کسب و کار و زندگی شما حتی برای نسل‌های بعدی بشود. یک «بله» فکر نشده و غیرا ولویت‌بندی شده، می‌تواند شما را تا سال‌‌ها و حتی پانزده بیست سالی، در یک‌جا نگه دارد و باعث هدررفت انرژی و عمر و زمان و خلاقیت و ... شما بشود.

دو تا نکته از این بحث یاد گرفتم:

اول این‌که باید هشتاد الی نود درصد روی کارهایی که نباید بکنم، فکر کنم.

دوم این‌که قواعد موفقیت وقتی به ایران می‌رسند، تغییر می‌کنند و کم و زیاد می‌شوند؛ چرا که شرایط خاص ما، متفاوت با شرایط تعریف شده و قانونمند و ساختارمند کشورهای پیشرفته است.

------------------------------------------------------------------------------

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۱:۵۲
عیسی محمدی

چقدر با این جمله محمود سریع‌القلم حال می‌کنم؛

پیشرفت، شخصیت می‌خواهد.

در جایی می‌نویسد:

«افراد، سازمان‌ها، گروه‌ها و کشور‌ها همه شخصیتی دارند که نسبتاً با ثبات است. منظور از شخصیت چیست؟ چقدر حوصله دارند؟ چقدر به دیگران گوش می‌کنند؟ چقدر از یک تا صد یک موضوع را دقیق محاسبه کرده‌اند و نه آنکه فقط تا ده بررسی کرده و متوقف شوند. چقدر احساسی و هیجان زده هستند؟ چقدر به تأیید دیگران نیاز دارند؟ چقدر علاقمندند تغییر کنند؟ چقدر زمان می‌برد تا به یک موضوع واکنش نشان دهند؟ می‌شود ده سال، بیست سال و یا بیشتر صبر کرد؟ شاید بتوان گفت اینها مسائل فکری هستند ولی در عین حال روحیه، درون و مزاج افراد و کشورها را به نمایش می‌گذارند و همه نماد ضرب‌المثل معروف هستند که: Character is destiny

و البته در جایی دیگر گوشزد می‌کند:

«بزرگترین سرمایه مردم شرق آسیا، شخصیت همکاری آنهاست که در یک دوره ۲۵ ساله، قدرت مالی جهان را از غرب به آسیا انتقال داده اند. در برابر شخصیت همکاری شرق آسیایی، شخصیت متوسط خاورمیانه‌ای است: شخصیتی که افراد متفاوت از خود را حذف می‌کند. مرتب انسانها را تقسیم بندی می‌کند. تبعیت افراد را می‌خواهد و نه همکاری با آنها را. خیلی با توانایی افراد کاری ندارد. به جای آنکه از موفقیت دیگران بیاموزد، به طور ناخودآگاه ناراحت می‌شود. شخصیتی که بیرون از خود درپی دلایل ناکامی می‌گردد و عموماً غم‌زده، احساسی، هیجان زده و از همه بدتر عصبانی است. این فضای آشفته باعث می‌شود که درصد قابل توجهی از خشونت، جنگ، درگیری و قتل در سطح جهانی در این منطقه باشد و خارجی ها هم در این محیط آلوده و تقابلی، به دنبال منافع مالی و سیاسی خود بگردند.»

و در پایان، جمله‌های طلایی‌اش را این‌چنین بر زبان می‌راند:

«پیشرفت، شخصیتی خاص می‌طلبد کما اینکه فردی که پرخور است، روزی سه بسته سیگار می‌کشد، حریمی برای خوردن قند و چربی نمی‌شناسد و ورزش نمی‌کند، نمی‌تواند سالم باشد. کانون توسعه‌یافتگی، داشتن یک سیستم است. کانون سیستم، شخصیت همکاری و یادگیری است. پیشرفت و توسعه یافتگی یک جامعه را نمی‌توان خارج از راستگویی و اعتماد به یکدیگر شهروندان آن تصور کرد. تا چنین شخصیتی به صورت سیستمی/ ساختاری و نه گفتاری/ نصحیتی ساخته نشود، سرنوشتی به نام پیشرفت و توسعه‌ یافتگی رقم نخواهد خورد.»

------------------------------------------------------------------------------

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۵۳
عیسی محمدی

کتابی هست به اسم عزم. نوشته آنجلا داک ورث. دوست خوبم سیدسینا میرعربشاهی هم ترجمه کرده. یک نسخه دو سال قبل برایم فرستاد. خیلی کتاب ارزنده‌ای بود. خیلی خوشم آمد. به واقع یک کتاب پژوهشی و پدرمادردار در حوزه روان‌شناسی مثبت‌گرا.

اما این کتاب چه می‌خواهد بگوید؟

خیلی ساده؛ عزم و اراده، بسیار مهمتر از نبوغ و استعدادهای خدادادی است.

بگذارید درک خودم را، که برای خود ساده‌سازی کرده‌ام، از این کتاب در چند جمله بنویسم، شاید همین چند جمله حسابی به کارتان بیاید:

استعداد داشتن، شاید کسی را به موفقیت برساند؛ شاید. ولی عزم داشتن حتماً او را موفق خواهد کرد.

و عزم؟ یعنی این‌که چقدر بعد از هر شکست و زمین خوردن و جواب نگرفتن، می‌توانی برگردی.

در واقع عزم یعنی، استقامت ذهنی برای بازگشت‌های متعدد به میدان؛ میدان زندگی، میدان کسب و کار، میدان رابطه، میدان ورزش و ... .

بیشتر مردم در نهایت یکی، دو سه بار به میدان باز می‌گردند. اما عده‌ای قلیل، اینقدر باز می‌گردند تا به موفقیت نهایی برسند.

شما چقدر می‌توانید برگردید؟

چقدر استقامت ذهنی دارید تا به میدانی که در آن شکست خورده یا نتیجه گرفته‌اید، برگردید؟

حتی ساده‌تر،

وقتی یک وسیله خانه خراب می‌شود، وقتی یک کار اداری‌تان به در بسته می‌خورد، وقتی خانم‌تان عصبانی است و حرف نمی‌زند، وقتی...

چقدر این توان ذهنی را دارید که دوباره برگردید...

دوباره برگردید...دوباره برگردید... دوباره....

به این می‌گوییم عزم

به قول داک ورث، اگر عزم دوبرابری داشته و استعدادتان نصف دیگران باشد

حتما در مقابل کسانی که استعدادشان دو برابر شما بوده و عزم‌شان نصف شما

موفق خواهید شد

این ایده، آیا برانگیزاننده نیست؟

یک ادعای خام هم نیست؛

کلی پژوهش پشت این کتاب است.

به واقع، مستعدترین‌ها و قوی‌ترین و زیباترین‌ها و ... نیستند که موفق می‌شوند؛

بلکه بااستفامت‌ترین‌ها برنده می‌شوند؛

چه استقامت ذهنی و چه استقامت جسمی و ...

 

------------------------------------------------------------------------------

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۲۹
عیسی محمدی

وقتی می‌خواهی از چیزی زیادتر داشته باشی، باید آن را اندازه بگیری.

این، یکی از اصول کتمان‌ناپذیر موفقیت است که باید همیشه جدی گرفته شود.

اگر حواست نباشد، همین‌طور تکرار خواهی کرد.

یک دفعه چشم بر می‌گردانی و می‌بینی که بیشتر وقت‌ها، چیزهایی را تکرار کرده‌ای که ارزشش را نداشته و اصلاً نمی‌خواستی تکرارشان کنی.

مسیر چنین است:

  • تکرار، مادر مهارت است.
  • برای موفقیت، باید مهارت داشته باشی.
  • برای موفقیت‌های جدید، نیاز به مهارت‌های جدید داری.
  • برای مهارت‌های جدید، باید تکرارهای جدید را در دستور کارت قرار دهی.
  • برای تکرارهای چدید، باید تکرارهای قدیمی را شناسایی و حذف کنی.

شاید باید برگردیم و نگاه کنیم و ببینیم و درک کنیم که بیشترین تکرارهای ما در زندگی مربوط به چه چیزهایی هستند. همین‌ کار کوچولو، می‌تواند خیلی‌ چیزها را عوض کند.

و دست‌آخر این‌که، این جمله آرنولد را هم از یاد نبرید که،

همه چیز تکرارها و تکرارها و تکرارها هستند؛ هیچ میانبری در میان نیست.

قبلاً هم گفته‌ام، موفقیت ریشه‌هایی تلخ و میوه‌هایی شیرین دارد.

تکرارها را باید در خلوت و سختی خودتان انجام بدهید و پایبندشان بمانید.

تنها راه همین است.

اگر دارید وقت‌تان را با رویاپردازی‌ها تلف می‌کنید، به جایی نمی‌رسید.

زمان به هر حال خواهد گذاشت؛

چه بهتر که به فرمایش حضرت امیر علیه‌السلام، درگیر کارهایی باشیم که زحمت‌شان رفته و لذت‌شان می‌ماند؛ نه کارهایی که لذت‌شان رفتنی و محنت‌شان ماندنی است.

 

------------------------------------------------------------------------------

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۵۸
عیسی محمدی

زمانی این‌جا نوشته بودم که موفقیت، باید به اندازه نفس کشیدن برای آدم جدی باشد.

به قول آن سخنران معروف خارجی، وقتی که شما آسم داشته باشید، وقتی که شما نفس کم بیاورید، دیگر مهم نیست تلویزیون چی پخش می‌کند، کدام تیم با کدام تیم بازی دارد، خواب‌تان می‌آید یا نه، پول دارید یا نه،

مهم این است که نفس بکشید و اکسیژن به دست بیاورید؛ همین.

موفقیت را به همین شکل باید جدی و عمیق بخاهید.

تا این‌که چند روز پیش دندان‌درد گرفتم.

به این ایده رسیدم که دندان‌درد هم مثال بدی نیست.

وقتی دندان‌تان درد می‌گیرد، یک مسأله مهم و اساسی برای شماست.

دیگر مهم نیست غذا چه طعمی دارد،

دیگر اهمیتی ندارد صبح است یا شب،

خواب‌تان می‌آید یا نه،

باید که کاری برایش بکنید.

یا دردش را آرام کنید؛

یا کلاً از شر آن دندان راحت بشوید.

ما وقتی که موفقیتی را می‌خواهیم، چه اتفاقی می‌افتد؟

آیا به اندازه یک دندان‌درد اساسی، ما را ناآرام می‌کند؟

اگر این‌طور نیست، که احتمالاً اتفاق خاصی نمی‌افتد.

مساله‌ اصلی، جدی شدن و دغدغه شدن این خواسته موفقیت است؛

باقی مثال‌ها و مسیرها بهانه‌اند.

 

------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۴۱
عیسی محمدی

فقط رکاب بزن

فقط رکاب بزن

فقط رکاب بزن

فقط پارو بزن

فقط پارو بزن

فقط پارو بزن

پارو که نزنی، بادها، کشتی و قایق تو را به ناکجا خواهند برد

پس پارو بزن

هوا آفتابی باشد، یا طوفانی

هوا آرام باشد یا ناآرام

توان داشته باشی یا نه

جان داشته باشی یا نه

آن‌قدر پارو بزن که خون از کف دست‌هایت جاری شود

زندگی همین است

همه‌اش پارو زدن و پارو زدن و پارو زدن

همه‌اش رکاب رکاب زدن و رکاب زدن و رکاب زدن

استراحت؟

اشتباه نکن؛ استراحت و تغذیه خوب و بودن با عزیزان نیز

بخشی از همین فرآیندی است که باید برایش پارو بزنی

بخشی از فرآیند موفقیت است

استراحت و بودن با عزیزان و ورزش و تغذیه خوب و بازی کردن، یک امر اضافه بر سازمان نیست

بخشی از همین مسیر است

همه زندگی یک بدنساز وزنه زدن نیست

عضله‌های کوفته و تحت فشار قرار گرفته او

در زمان استراحت است که رشد می‌کند

پس استراحت و تغذیه و بودن با عزیزان و ... را به لیست واجب‌هایت اضافه کن

و آن‌گاه پارو بزن و پارو بزن و پارو بزن

تا همه این مسیر را طی کنی

هر کجایی که باید کار کنی، کار

هر کجایی که باید استراحت کنی، استراحت

هر کجایی که باید لبخند بزنی، لبخند

هر کجایی که باید بازی کنی بازی کن

ولی همیشه پارویت را بزن

که رودخانه و دریای تو را همین‌ چیزها ساخته و می‌سازد

زندگی همین است

همین

 

 

------------------------------------------------------------------------------

 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۰۷
عیسی محمدی

این حکایت و درسی که از آن گرفته شده است را، در یکی از کانال‌های تلگرامی دیدم. سریع توی دفترچه یادداشتم نوشتم تا یادم بماند. یک لحظه فکر کردم نکند به درد شما هم بخورد؟ این‌جا بازنشرش می‌دهم.

***

یالا بلند شو، وقت حمله است!

 

  در دوران آموزشی فرمانده‌ای داشتیم سخت‌گیر و خشک.اهل تبریز‌ بود و معروف بود به اینکه کمتر کسی می‌تواند لبخندش را ببیند.قدی کوتاه و بدنی ترکه‌ای داشت.از آن دست آدم‌هایی بود که بعد از چند مدت آشنایی با او؛ خیال می‌کردی ربات یا مثلا آدم‌آهنی است.صبح‌ها قبل از تمام فرمانده‌هان در اتاقش حاضر بود.صورتش در صبح اول وقت هیچ فرقی با صورت دم ظهرش نداشت. هیچ نشانه‌ای از خواب‌آلود بودن در چهره‌اش پیدا نبود.

 

در برف و باران یا زمین یخ زده رژه‌اش برپا بود. تعطیل کردن وظایف روزانه برایش هیچ مفهومی نداشت. شاید برای همین هم در پایان دوره گروهانمان رتبه اول رژه‌ را ازآن خودش کرد. آن‌قدر روی زمین یخ زده پا کوبیده بودیم که روز آخر در آن هوای معتدل پاییزی رژه رفتن برایمان مثل خوردن یک لیوان آب پرتقال بود.

در خدمت همه چیز مشترک است.غذا، لباس، جای خواب، تنبیه، تشویق و البته مریضی.در پایان ماه اول از صد‌وبیست نفرمان حداقل هشتاد نفر مریض بودند، بهداری هم که کاری نمی‌کرد، نهایت لطفشان تجویز آستامینوفن و آدالت کلد بود.

 

نصف ماه دوم هم گذشته بود،آنقدر گلودردم طولانی شده بود که دیگر برایم اذیت کننده نبود.

یک روز صبح ازخواب که‌بیدار شدم احساس کردم تبدیل به یک توده بتنی ۳۰۰ کیلویی شده‌ام،حرکت کردن برایم محال بنظر می‌رسید،بدنم در تب داشت آتش میگرفت، چشمانم آنقدر درد می‌کرد که باز نگه داشتن‌شان برایم شبیه شکنجه بود. وقت رژه بود،همه رفتند و من در تخت ماندم. فرمانده بعد از حضور و غیاب به سراغم آمد و بدون ذره‌ای مکث گفت:«یالا بلند شو بریم.»

باورم نمی‌شدکه همچین انتظاری از من دارد، نهایتش تصور می‌کردم که مرا تحویل بهداری بدهد. هر چقدر خواستم خالصانه متقاعدش کنم که من امروز مرد رزم نیستم نفهمید.

 

آن روز علاوه بر چهار ساعت رژه بر روی زمین یخ زده ، چهار دور هم با اسلحه دور میدان صبحگاه دویدیم. همه چیز که تمام شد دیگر وقت نهار بود.من از یک توده سیصد کیلویی بتنی تبدیل شده بودم به سبکی یک پر.هیچ نشانه ای از کسالت، تب و مریضی در‌من نبود.

 

آن روز برایم درس بزرگی‌ بود،در موقع ضعف هرگاه خودت را ضعیف تصور کنی قافله روزگار را دو دستی باخته‌ای. زندگی هم همینطور پیش می‌رود، آن

 

💡زمانی که همه چیز دست به دست هم می‌دهد که تو خودت را تسلیم شرایط کنی؛بهترین وقت برای حمله است. فرقی نمی‌کند که روبه‌رویمان چه چیزی ایستاده باشد، یک آدم، یک هیولا، زندگی و یا تقدیر .حقیقت این است که همه اینها از حمله‌ا‌ی که پشتش چیزی برای از دست دادن نیست؛ به شدت می‌ترسند.

بله، گاهی باید به زندگی حمله کرد، بی‌رحمانه و بدون ترس.

 

پویان اوحدی

 

---------------------------------------------------------------------------------------

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۵۹
عیسی محمدی

 

وقتی انسان موفقیت را به اندازه نفس‌کشیدن بخواهد، حتما به آن دست خواهد یافت. دیگر فرقی نمی‌کند در چه وضعیتی باشد با چه امکاناتی و چه تیمی و ... . مگر کسی که نفس می‌کشد و نفس برای کشیدن کم آورده، برای رسیدن به اکسیژن جدید، نیاز به هماهنگی و نامه‌نگاری و تیم درست و حسابی و همراهی دیگران و امکانات اولیه مناسب و ... دارد؟ نه، او می‌رود و اکسیژن را به دست می‌آورد. در واقع او ناگریز است؛‌ مضطر است. چون مضطر شده، چاره‌ای ندارد و به قول این استراتژیست‌های قدیمی، در زمین مرگ قرار گرفته. در نتیجه می‌رود و به چیزی که می‌خواهد، می‌رسد.

اما برای کسی که موفقیت مثل نفس کشیدن نیست، همه چیزهای دیگر از جمله رفقا و خواب و تلویزیون و فوتبال و سریال و بازی و ... اولویت بیشتری دارد. یعنی در شرایط عادی، حاضر است همه را کنار بگذارد. برای او موفقیت، نه یک دغدغه جدی مانند نفس‌کشیدن، که صرفاً یک آرزو و خیال است. توی یک گوشه ذهنش آن را انداخته و حالا اگر هم برسد، بدش نمی‌آید.

چقدر فرق است میان این نگاه و آن نگاه.

همه چیز را همین تفاوت نگاه‌ها و نگرش‌ها و ادراک‌ها رقم می‌زند.

حالا موفقیت برای شما شبیه کدام است؟

بی‌زحمت با خودتان تعارف نداشته باشید.

 

---------------------------------------------------------------------------------------

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۴۰
عیسی محمدی

با این ایده خیلی ارتباط می‌گیرم:

به جای کم کردن، سعی کنید چیزی اضافه کنید.

این ایده را دارن هاردی در کتاب اثر مرکبش مطرح می‌کند.

او می‌گوید که مثلاً به جای کم کردن وزن، به این فکر کنید که چطور غذاهای مقوی و سالم بخورید.

یا به جای کم کردن ساعات تماشای تلویزیون، به این فکر کنید که مثلاً چطور می‌توانید روزی یک ساعت بیشتر با خانواده باشید.

در این صورت، فکر شما بیشتر روی کارهایی که باید انجام بشود، تمرکز خواهد کرد و حالش خوب خواهد بود؛ تا این‌که مدام به جنبه منفی و کاستن فکر کند.

نتیجه هم رضایت‌بخش خواهد بود:

شما وقتی چیز خوبی را به زندگی‌تان اضافه کنید، مثل ورزش و مطالعه و ...، ناخودآگاه از چیزهای بد کاسته خواهد شد؛ بدون این‌که هیچ وسواسی در این زمینه داشته باشید.

مثالی که خود دارن هاردی هم می‌زند جالب است.

با یکی از دوستانش این ایده را مطرح کرد. این‌که به جای کم کردن تماشای تلویزیون و تمرکز روی این امر که جنبه منفی هم می‌تواند برای ذهن داشته باشد، به این فکر کند که چطور می‌تواند بین چیزی که دوست دارد و وقت گذراندن با خانواده‌اش، یک ترکیب جدید اضافه کند.

رفیق دارن، به عکاسی علاقه داشت. شروع کرد به خرید دوربین و عکس گرفتن از فرزندان خودش. آن‌موقع هم عکس‌ها از این ظاهرکردنی‌ها بود. می‌رفتند و در تاریکخانه عکس‌ها را ظاهر می‌کردند. همین کار ساده، روزانه باعث می‌شد دو، سه ساعت با خانواده‌اش وقت بگذراند و کلی عکس جالب هم بگیرند. نتیجه‌اش، این بود که به طور ناخودآگاه، دیگر تلویزیون تماشا نمی‌کردند.

یک مثال دیگرش هم چنین می‌شود:

مثلاً به جای تمرکز روی ترک سیگار که نوعی کاستن است، روی مصرف بیشتر ویتامین‌های مورد نیاز بدن تمرکز کنید؛ که نوع افزودن است. دوستی می‌گفت، وقتی مولتی‌ویتامین مصرف می‌کرد و آمپول تقویتی می‌زد، اساساً دیگر بدنش کشش نداشت که سیگار بکشد و اذیت می‌شد؛ در نتیجه سیگار را خود به خود کنار گذاشت.

 

---------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۸ ، ۱۸:۱۵
عیسی محمدی

هر روز سوار اتوبوس می‌شوم، هر روز به سر کار می‌‌‌آیم، هر روز کار می‌کنم، هر روز خودم را به موقع به رستوران محل کارم می‌رسانم تا گرسنه نمانم، هر روز کارم که تمام می‌شود سوار اتوبوس شده و به محل زندگی‌ام می‌رسم. هر روز دخترم را بیرون می‌برم تا حوصله‌اش سر نرود. هر روز...

چرا ماها این‌قدر تکراری شده‌ایم؟ گاهی از اتوبوس که پیاده می‌شوم، همین‌طور به آدم‌هایی که در مقابل من در حال تردد هستند نگاه می‌کنم: چهره‌هایی معمولی، لباس‌هایی معمولی، کیف‌هایی معمولی، قدم‌هایی معمولی، زندگی‌هایی معمولی؛ و احتمالاً آدم‌هایی معمولی. انگار نه انگار که در مغز و قلب و سینه هر کدام از این آدم‌ها، این‌قدر پتانسیل و قدرت کار گذاشته شده است که انگار یک بمب هیدروژنی متحرک باشند. اما این بمب‌های هیدروژنی متحرک، چه شده‌اند و چرا این‌چنین شده‌اند؟

در معمولی بودن ایرادی نیست. اما باید بیاموزیم که این معمولی بودن را، خیلی خاص زندگی کنیم. بین معمولی بودن ناشی از خودآگاهی با معمولی بودن ناشی از ناتوانی، زمین تا آسمان فرق است.

گاهی وقت‌ها فکر کردن به این‌که در سینه و مغز من، یک بمب هیدروژنی دست و پا می‌زند و من چه پتانسیل‌هایی می‌توانم داشته باشم، دیوانه می‌شوم. اما افسوس که بار و فشار معمولی بودن‌های ناشی از غم نان و ناتوانی، این حس را از من می‌گیرد.

ای کاش که بتوان این حس را ادامه داد؛ و از این پس انسان‌هایی را ببینیم که در حین معمولی بودن، حدی از اعتماد به نفس و توانمندی را دارند که وصف‌ناپذیر است. انسان‌هایی که خاص بودن، در عین معمولی بودن، از سر و روی‌شان می‌بارد.


---------------------------------------------------------------------------------------
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۹:۰۴
عیسی محمدی

امام باقر علیه‌السلام، حدیث فوق‌العاده‌ای دارد درباره استمرار در کارها. او می‌فرماید:

«هرگاه به کاری عادت کنم دوست دارم بر آن مداومت کنم. اگر از عبادت شبانه چیزی از من فوت شود روز قضایش را به جا می‌آورم. و اگر روز چیزی را از دست دهم شب قضای آن را به جا می‌آورم. محبوب‌ترین کارها نزد خدا کاری است که با مداومت همراه باشد.»

این‌ نکته که باید کارهایی را هر روز انجام بدهید، البته نکته عجیبی نیست. مسأله اصلی پایبند ماندن به این اصل و قاعده است. برای پایبند بودن، یکی از بهترین راه‌ها به جا آوردن وظایف قضا شده است.

یعنی،

-         اگر در طول روز کاری را به انجام نرساندید، قضای آن را شب به جا بیاورید.

-         اگر قرار بود شب مطالعه داشته باشید و موفق نشدید، قضای آن را فردا صبح به جا بیاورید.

-         اگر قرار بود طرحی را ارسال کنید و نفرستادید، قضای آن را همان موقع که یادتان آمد به جا بیاورید.

-         اگر قرار بود به فرزند یا همسرتان مهر و محبت بورزید و فراموش کردید، آن را فردا به جا بیاورید.

-         و...

اما فلسفه این به جا آوردن کارها و وضایع قضا شده چیست؟

خیلی راحت است؛

ذهن و مغز شما نباید احساس کند که می‌تواند کاری را انجام نشده از لیست حافظه‌اش خارج کند.

حتی اگر با کیفیت پایین، نباید چنین اجازه‌ای به مغزتان بدهید.

اگر چنین اجازه‌ای را بدهید، در آن صورت کارتان تمام است؛ مغزتان راهش را یاد گرفته و می‌تواند از این پس، از طریق این نقطه ضعف،‌ مدام به شما شلیک کرده و شما را از پای در بیاورد.

فراموش نکنید که:

بزرگترین دشمن آدمی، نفس آدمی است؛ که همان تعبیر ذهن و «خود منفی» را از آن داشته و داریم. به واقع این «خود منفی»، نزدیکترین و قوی‌ترین دشمن به شماست که از همه جیک و پیک شما خبر دارد. پس همیشه باید هوشیار بود و نباید بهانه به دستش داد و توسط او غافلگیر شد.


---------------------------------------------------------------------------------------
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۴۲
عیسی محمدی

صدا و آهنگ‌های علیرضا قربانی را خیلی دوست دارم. یک مصاحبه‌ای انجام داده است با سایت موسیقی ما. در این مصاحبه اشاره می‌کند که: 

وقت‌هایی که آهنگی را می‌سازد یا روی یک ملودی کار می‌کند که احساس می‌کند او را تحت تأثیر قرار داده، همان آهنگ و ملودی، بیشتر شنیده و دیده می‌شود؛ به واقع او به این درک رسیده که اگر خودش از یک کار اثر بگیرد، مخاطب هم همین حس را خواهد داشت.

شاید بپرسید که چه ایده مسخره‌ای؛ شما یک عادت و تربیت خاصی دارید و ممکن است که اثرگیری شما، با دیگران فرق داشته باشد.

البته این ادعای شما کاملاً درست است.

اما نکته این‌جاست که علیرضا قربانی این را در حوزه‌ای که دارد کار می‌کند می‌گوید. مخاطبان او هم همه اقشار موسیقی نیستند؛‌ قشر خاصی هستند. در مورد هر کسی نیز این ایده درست است؛ قطعاً به واسطه نوع کار و رویه و مسیری که داشته است، طبیعی است که مخاطبان خاصی هم داشته باشد. پس باز هم طبیعی است که اگر خودش تأثیر بگیرد، این مخاطبان هم به واسطه اشتراک این مسیر و علاقه‌مندی‌ها، اثر بگیرند.

اصل کلام این است که تا نسوزی، نمی‌توانی بسوزانی.

در همه حوزه‌ها هم درست است.

تا وقتی که خود آدم به وجد نیاید و هیجان‌زده نشود، طبیعی است که دیگران را هم نمی‌تواند به وجد و هیجان بیاورد. برای به هیجان آمدن نیز، باید ذهن بازی داشته باشیم؛ یعنی ضمن این‌که نظم خاصی داریم، باید کمی هم ذهن‌مان باز شد تا وقتی که با موارد خاص و عجیب روبه‌رو شدیم و روی ما اثر گذاشتند، بتوانیم روی دیگران نیز اثرگذار ظاهر بشویم.

به واقع، زیاد نباید به همه چیز نگاه از پیش اعلام شده داشته باشیم. این به معنای بی‌نظمی نیست. شما نظم دارید، ولی در انتظار شگفتی‌ها می‌نشینید. لیونل مسی می‌گوید، هیچ ایده‌ای برای کارهایی که با توپ می‌کند ندارد. صرفاً توپ به او می‌رسد و در آن لحظه تصمیم می‌گیرد که چه کار کند؛ یعنی از روی غریزه‌اش تصمیم می‌گیرد. ما نیز گاهی باید چنین باشیم. در حین نظم، امور را به غریزه بسپاریم تا ما را شگفت‌زده کند. 


---------------------------------------------------------------------------------------

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۴۸
عیسی محمدی

دیشب با دختر کوچکم بیرون رفته بودیم. برایش بستنی خریدم. کلی ذوق کرد. وقتی داخل خانه برگشتیم، خانمم گفت بستنی خورده؟ بالاخره لب و لوچه‌اش کثیف شده بود. گفتم بله. گفت حیف نبود؟ گفتم چی؟ گفت این الان شکمش پر شده؛ حیف نبود به جای برنج و مرغ و چیزهای مقوی، بستنی به او دادی؟

دیدم انصافاً حیف است. به ایده جالبی رسیدم که البته قبل‌تر نیز می‌دانستم؛ اما برایم علنی‌تر شد. این‌که زمان و انرژی ما آدم‌ها هم مثل معده آن‌ها، محدود است. بالاخره این زمان و انرژی با یک سری کارها پر خواهد شد یا صرف یک سری از کارهای مشخص خواهد شد. چرا این کارها، بی‌مقدار و کوچک و پست باشد؟

به قول بزرگی، فقط برای کارهای بزرگ عرق بریز؛ برای کارهای کوچک عرق نریز.

وقتی قرار است عرق بریزیم، ‌پدرمان در بیاید، اذیت بشویم، زمان و انرژی نازنین‌مان گرفته بشود، پس چرا این‌ها صرف کارهای بزرگ نشود، هان؟

زمان و انرژی مورد نیاز در همه آدم‌ها یکسان است؛ اما اولویت‌ها و نوع کاری که موفق‌ها و ناموفق‌ها برای صرف شدن همین زمان و انرژی در نظر می‌گیرند، یکسان نیست.

همه تفاوت همین‌جاست.

کمی بلنداندیش و بزرگ‌اندیش و بلندنظر باشید؛ واقعاً حیف نیست؟

 

---------------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۱۹
عیسی محمدی

همین‌طور داشتم نقل‌قول‌هایی را سرچ می‌کردم که یک‌دفعه به این جمله برخورد کردم:

مردی که پول دارد به هیچ وجه حربف مردی که مأموریت دارد نیست.

از فردی به اسم Doyle Brunson

خیلی خیلی تحت تأثیر این جمله قرار گرفتم. دکتر داک‌ورث در کتاب عزم خود، تحت عنوان هدف از این مأموریت نام می‌برد. بخشی از آدم‌ها برای پول کار می‌کنند. اما بخشی دیگر هدف و مأموریت دارند. به واقع چرایی کارشان را مشخص کرده‌اند. این خیلی نکته مهمی است.

شاید بپرسید این مسخره‌بازی‌ها چیست، مگر می‌شود دنبال پول نبود؟

البته و قطعاً منظور ما این نبوده و نیست. منظور این است که اولویت اصلی، با همان مأموریت و هدف و یک چرای مقدس دست‌کم برای خودمان، داشتن است. بارها اشاره کرده‌ایم که پول خودش، نتیجه مستقیم نیست که بخواهیم روی آن، به صورت مستقیم خیره شویم و تمرکز داشته باشیم.

پول جایی می‌رود که،

-         لیاقت باشد،

-         کیفیت باشد،

-         نوآوری باشد،

-         احترام به مشتری باشد،

-         عملکرد بالا و مناسب باشد،

-         فرصت‌شناسی باشد،

-         و در یک کلام، مأموریتی وجود داشته باشد.

وگرنه همه طالب پول هستند و پول، به طور مستقیم راهی جایی نمی‌شود. نیاز به علت و بهانه دارد. اگر این بهانه و علت را دستش بدهید، حل است.

دیگر خود دانید.


---------------------------------------------------------------------------------------


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۶:۲۰
عیسی محمدی