موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

چقدر با این جمله محمود سریع‌القلم حال می‌کنم؛

پیشرفت، شخصیت می‌خواهد.

در جایی می‌نویسد:

«افراد، سازمان‌ها، گروه‌ها و کشور‌ها همه شخصیتی دارند که نسبتاً با ثبات است. منظور از شخصیت چیست؟ چقدر حوصله دارند؟ چقدر به دیگران گوش می‌کنند؟ چقدر از یک تا صد یک موضوع را دقیق محاسبه کرده‌اند و نه آنکه فقط تا ده بررسی کرده و متوقف شوند. چقدر احساسی و هیجان زده هستند؟ چقدر به تأیید دیگران نیاز دارند؟ چقدر علاقمندند تغییر کنند؟ چقدر زمان می‌برد تا به یک موضوع واکنش نشان دهند؟ می‌شود ده سال، بیست سال و یا بیشتر صبر کرد؟ شاید بتوان گفت اینها مسائل فکری هستند ولی در عین حال روحیه، درون و مزاج افراد و کشورها را به نمایش می‌گذارند و همه نماد ضرب‌المثل معروف هستند که: Character is destiny

و البته در جایی دیگر گوشزد می‌کند:

«بزرگترین سرمایه مردم شرق آسیا، شخصیت همکاری آنهاست که در یک دوره ۲۵ ساله، قدرت مالی جهان را از غرب به آسیا انتقال داده اند. در برابر شخصیت همکاری شرق آسیایی، شخصیت متوسط خاورمیانه‌ای است: شخصیتی که افراد متفاوت از خود را حذف می‌کند. مرتب انسانها را تقسیم بندی می‌کند. تبعیت افراد را می‌خواهد و نه همکاری با آنها را. خیلی با توانایی افراد کاری ندارد. به جای آنکه از موفقیت دیگران بیاموزد، به طور ناخودآگاه ناراحت می‌شود. شخصیتی که بیرون از خود درپی دلایل ناکامی می‌گردد و عموماً غم‌زده، احساسی، هیجان زده و از همه بدتر عصبانی است. این فضای آشفته باعث می‌شود که درصد قابل توجهی از خشونت، جنگ، درگیری و قتل در سطح جهانی در این منطقه باشد و خارجی ها هم در این محیط آلوده و تقابلی، به دنبال منافع مالی و سیاسی خود بگردند.»

و در پایان، جمله‌های طلایی‌اش را این‌چنین بر زبان می‌راند:

«پیشرفت، شخصیتی خاص می‌طلبد کما اینکه فردی که پرخور است، روزی سه بسته سیگار می‌کشد، حریمی برای خوردن قند و چربی نمی‌شناسد و ورزش نمی‌کند، نمی‌تواند سالم باشد. کانون توسعه‌یافتگی، داشتن یک سیستم است. کانون سیستم، شخصیت همکاری و یادگیری است. پیشرفت و توسعه یافتگی یک جامعه را نمی‌توان خارج از راستگویی و اعتماد به یکدیگر شهروندان آن تصور کرد. تا چنین شخصیتی به صورت سیستمی/ ساختاری و نه گفتاری/ نصحیتی ساخته نشود، سرنوشتی به نام پیشرفت و توسعه‌ یافتگی رقم نخواهد خورد.»

------------------------------------------------------------------------------

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۵۳
عیسی محمدی

اصلاً قصد نوشتن چنین مقاله‌ای را نداشتم. داشتم کتاب «گاو بنفش» ست گادین را می‌خواندم، که به یک بخش خیلی جالب رسیدم. بعد یک دفعه ذهنم پرش کرد در بخشی از کتاب «اثر مرکب» دارن هاردی. دیدم چقدر جالب است این بخش‌ها کنار هم قرار داده شود. به عنوان یکی از بهترین روش‌های موفقیت؛ و البته به نظر من تضمین‌شده‌ترین آن‌ها.

اینک این شما و این هم این اطلاعات به شدت مفید.

سعی کنید در زندگی‌تان اجرایی‌اش کنید. از یک کار معمولی تا مهمترین کارها.

مثلاً همین امشب، خیلی غیرمنتظره به عزیزترین‌های زندگی‌تان، اظهار محبت کنید.

و به همین ترتیب، کم‌کم تمرین کرده و وارد حوزه‌های دیگر بشوید.

***

بخش‌هایی از کتاب گاو بنفش

نوشته ست گادین:

 

  1. متضاد برجسته بودن، خیلی خوب بودن است.
  2. ایده‌های برجسته نسبت به ایده‌های معمولی، بیشتر احتمال گسترش و پیشرفت دارند. اما افراد اندکی هستند که کالاهایی فوق‌العاده و خاص می‌سازند. چرا؟ چون فکر می‌کنند متضاد برجسته بودن بد بودن است. یعنی اگر برجسته نباشی، بسیار نامناسب یا معمولی خواهی بود. بنابراین اگر آن‌ها محصولی بسیار خوب ارائه دهند، این کار را با ارزش ویروسی بودن آن اشتباه می‌گیرند.
  3. خیلی خوب بودن رویدادی روزمره است و به ندرت ارزش حرف زدن دارد. شما اگر با خطوط هواپیمایی سلامت برسید، حرفی برای گفتن ندارید. وقتی حرفی برای گرفتن هست که چیزی سفر را خاص کند؛ برخلاف انتظار باشد یا غیرمنتظره.
  4. یک برند چیزی بیش از یک ایده نیست. ایده‌هایی که گسترش می‌یابند، بیشتر احتمال موفقیت دارند تا ایده‌هایی که چنین نیستند. این‌ها را ایده‌های ویروسی می‌نامم.
  5. گاو بنفش بسیار نادر است، زیرا مردم ترسو هستند. اگر شما خاص باشید احتمال دارد بعضی افراد شما را دوست نداشته باشند و این بخشی از تعریف خاص بودن است. هرچه ریسک کمتر باشد، توجه هم کمتر خواهد شد. تیغ انتقاد به سمت کسانی است که شاخص هستند.
  6. ما را از دوران مدرسه از شکست و تحت انتقاد بودن ترسانده‌اند. قوانین را دنبال کن و شکست نخورد و انتقاد نشنو. بهترین روشی که جامعه می‌پسندد.
  7. اگر مثل همه خسته‌کننده باشید، مورد توجه قرار نخواهید گرفت.
  8. برای نقد نشنیدن و مورد انتقاد واقع نشدن، باید در امان باشید و در امان بودن، خطرناک است.
  9. مشهورترین آفرینندگان و هنرمندان، مورد بیشتر و جدی‌ترین نقدها هم هستند. نگران نباشید.
  10. کسل‌کننده بودن همیشه منجر به شکست می‌شود.

 

بخش‌هایی از کتاب اثر مرکب

نوشته دارن هاردی:

 

  1. خط انتظارات را پیدا کنید و از آن فراتر بروید. حتی وقتی کار به امور کوچک هم ختم می‌شود، از آن فراتر بروید. مثلا من آن‌چه استاندارد لباس پوشیدن برای رخدادی خاص است، سعی می‌کنم از آن بهتر لباس بپوشم. وقتی برای شرکت‌های بزرگ قرار است نطق بزرگی داشته باشیم، ‌زمان بسیار زیادی را صرف آن می‌‌کنم. هدف من این است همیشه از آن‌چه آن‌ها انتظار دارند، فراتر بروم. این هدف را تنها از تلاش خستگی‌ناپذیر برای آماده کردن خودم به‌دست می‌آورم. بیش از حد انتظار بودن،‌ قسمت اعظم شهرت شما خواهد شد، شهرت شما برای چندین برابر کردن نتایج در بازار.
  2. در دنیایی که بیشتر چیزها حتی در حد انتظار هم نیستند، شما می‌توانید به صورت قابل ملاحظه‌ای نتایج خود را شتاب بخشید و با فراتر رفتن از حد انتظار،‌ در میان دیگران برجسته شوید.
  3. روبرت شولر در نشریه موفقیت گفت، به‌نظرم ایده‌ای که با یک وای تعجب شدید آغاز نشود، ارزشی ندارد.
  4. نورد استورم، به خاطر استانداردش مشهور است. حتی جنس یک سال پیش فروخته شده را پس می‌گیرد، حتی بدون قبض، حتی اگر برای فروشگاهی دیگر باشد. آن‌ها با این کار اعتمادی ایجاد کرده‌اند و توانسته‌اند شهرتی خارق‌العاده به‌دست بیاورند.
  5. کسی که چندین قدم جلوتر است، کار می‌کند! اختصاص دادن کمی زمان و انرژی بیشتر،‌ نه تنها نتایج شما را بهبود می‌بخشد، بلکه آن‌ها را چندین برابر هم می‌کند. تنها کمی تلاش بیشتر نیاز است تا نتایجی خارق‌العاده داشته باشید.
  6. کجا می‌توانید بیش از حد انتظار عمل کنید؟ کجا می‌توانید به کلی غیرمنتظره باشید؟ تا می‌توانید به دنبال این قبیل فرصت‌ها بگردید، آن‌وقت خواهید دید که سرعت رسیدن به دستاوردهای خارق‌العاده، خودتان و اطرافیان‌تان را به‌شدت متعجب خواهد کرد.
  7. لو هولتز مربی مشهور راگبی، می‌دانست شما کاری که بعد از انجام بهترین تلاش‌تان می‌کنید، سبب موفقیت‌تان می‌شود.
  8. بدنسازی که کار می‌کنید، اگر دوازده تکرار در هر ست را انجام بدهید، به برنامه‌تان رسیده‌اید. این کار را همه می‌کنند. اما اگر از بیشینه تلاش خود استفاده کرده و تسلیم نشوید و دو تا پنج حرکت اضافه‌تر را انجام بدهید، تأثیر حرکت شما چند برابر خواهد شد.
  9. شما فقط چند تکرار معمولی به برنامه ورزشی‌تان اضافه نکرده‌اید، آن تکرارهایی که بعد از رسیدن به بیشینه توان‌تان انجام داده‌اید، نتایج شما را چندین برابر خواهد کرد.
  10. تکرارهای معمولی شما را به دیواره محدودیت‌هایتان می‌رساند؛ جایی که بدن می‌سوزد. اما حرکت‌های اضافه بر این، نتایج شما را چند برابر خواهد کرد.
  11. نسبت به گذشته‌تان و انتظاری که دیگران از شما دارند، تلاش بیشتری کنید. بیشتر از کافی کار انجام دهید.
  12. ریچارد برانسون تجارتش را با انجام کارهای غیرمتنظره ایجاد کرد. هر حرکتش غیرمنتظره‌تر،‌ جسورانه‌تر و ترسناک‌تر از قبل است؛ با بالن دور دنیا رفتن و با تانک به خیابان پنجم نیویورک رفتن برای معرفی شرکت ویرجین کولا.
  13. او می‌تواند معمولی مثل دیگران ظاهر شده و کنفرانس مطبوعاتی بگذارد و مهمانی بگیرد. اما هر بار مهیج‌تر ظاهر می‌شود. او به میزان یکسانی در مقایسه با شرکت‌های دیگر برای محصول هزینه می‌کند، حتی کمتر؛ اما آن را به روشی غیرمنتظره انجام می‌دهد؛ عامل وای باعث می‌‌شود تلاش‌های او نتایجی چند برابری داشته باشد.
  14. من موقعی که در کار املاک بودم، خیلی‌ها دنبال آگهی‌های تاریخ مصرف گذشته می‌رفتند. من ولی با تابلوی فروخته شد می‌رفتم، تا در را باز می‌کردند می‌گفتن این را بگیرید، اگر مرا برای فروش این‌جا استخدام کنید این را لازم دارید. این کار به صورت غیرمنتظره و سریع باعث بالا رفتن شانس من در فروش می‌شد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۱۰
عیسی محمدی

تا لحظاتی دیگر

مقاله‌ای خواندنی

که برداشت‌هایی از دو کتاب ماندگار حوزه موفقیت است

و البته با یک موضوع

روشی منحصر به فرد که می‌تواند بی بروبرگرد

شما را به اوج برساند

منتظر بمانید

خودم که خیلی از این نوشته به وجد آمده‌ام

smileysmileysmileysmileysmiley

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۴۰
عیسی محمدی

کتابی هست به اسم عزم. نوشته آنجلا داک ورث. دوست خوبم سیدسینا میرعربشاهی هم ترجمه کرده. یک نسخه دو سال قبل برایم فرستاد. خیلی کتاب ارزنده‌ای بود. خیلی خوشم آمد. به واقع یک کتاب پژوهشی و پدرمادردار در حوزه روان‌شناسی مثبت‌گرا.

اما این کتاب چه می‌خواهد بگوید؟

خیلی ساده؛ عزم و اراده، بسیار مهمتر از نبوغ و استعدادهای خدادادی است.

بگذارید درک خودم را، که برای خود ساده‌سازی کرده‌ام، از این کتاب در چند جمله بنویسم، شاید همین چند جمله حسابی به کارتان بیاید:

استعداد داشتن، شاید کسی را به موفقیت برساند؛ شاید. ولی عزم داشتن حتماً او را موفق خواهد کرد.

و عزم؟ یعنی این‌که چقدر بعد از هر شکست و زمین خوردن و جواب نگرفتن، می‌توانی برگردی.

در واقع عزم یعنی، استقامت ذهنی برای بازگشت‌های متعدد به میدان؛ میدان زندگی، میدان کسب و کار، میدان رابطه، میدان ورزش و ... .

بیشتر مردم در نهایت یکی، دو سه بار به میدان باز می‌گردند. اما عده‌ای قلیل، اینقدر باز می‌گردند تا به موفقیت نهایی برسند.

شما چقدر می‌توانید برگردید؟

چقدر استقامت ذهنی دارید تا به میدانی که در آن شکست خورده یا نتیجه گرفته‌اید، برگردید؟

حتی ساده‌تر،

وقتی یک وسیله خانه خراب می‌شود، وقتی یک کار اداری‌تان به در بسته می‌خورد، وقتی خانم‌تان عصبانی است و حرف نمی‌زند، وقتی...

چقدر این توان ذهنی را دارید که دوباره برگردید...

دوباره برگردید...دوباره برگردید... دوباره....

به این می‌گوییم عزم

به قول داک ورث، اگر عزم دوبرابری داشته و استعدادتان نصف دیگران باشد

حتما در مقابل کسانی که استعدادشان دو برابر شما بوده و عزم‌شان نصف شما

موفق خواهید شد

این ایده، آیا برانگیزاننده نیست؟

یک ادعای خام هم نیست؛

کلی پژوهش پشت این کتاب است.

به واقع، مستعدترین‌ها و قوی‌ترین و زیباترین‌ها و ... نیستند که موفق می‌شوند؛

بلکه بااستفامت‌ترین‌ها برنده می‌شوند؛

چه استقامت ذهنی و چه استقامت جسمی و ...

 

------------------------------------------------------------------------------

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۲۹
عیسی محمدی

وقتی می‌خواهی از چیزی زیادتر داشته باشی، باید آن را اندازه بگیری.

این، یکی از اصول کتمان‌ناپذیر موفقیت است که باید همیشه جدی گرفته شود.

اگر حواست نباشد، همین‌طور تکرار خواهی کرد.

یک دفعه چشم بر می‌گردانی و می‌بینی که بیشتر وقت‌ها، چیزهایی را تکرار کرده‌ای که ارزشش را نداشته و اصلاً نمی‌خواستی تکرارشان کنی.

مسیر چنین است:

  • تکرار، مادر مهارت است.
  • برای موفقیت، باید مهارت داشته باشی.
  • برای موفقیت‌های جدید، نیاز به مهارت‌های جدید داری.
  • برای مهارت‌های جدید، باید تکرارهای جدید را در دستور کارت قرار دهی.
  • برای تکرارهای چدید، باید تکرارهای قدیمی را شناسایی و حذف کنی.

شاید باید برگردیم و نگاه کنیم و ببینیم و درک کنیم که بیشترین تکرارهای ما در زندگی مربوط به چه چیزهایی هستند. همین‌ کار کوچولو، می‌تواند خیلی‌ چیزها را عوض کند.

و دست‌آخر این‌که، این جمله آرنولد را هم از یاد نبرید که،

همه چیز تکرارها و تکرارها و تکرارها هستند؛ هیچ میانبری در میان نیست.

قبلاً هم گفته‌ام، موفقیت ریشه‌هایی تلخ و میوه‌هایی شیرین دارد.

تکرارها را باید در خلوت و سختی خودتان انجام بدهید و پایبندشان بمانید.

تنها راه همین است.

اگر دارید وقت‌تان را با رویاپردازی‌ها تلف می‌کنید، به جایی نمی‌رسید.

زمان به هر حال خواهد گذاشت؛

چه بهتر که به فرمایش حضرت امیر علیه‌السلام، درگیر کارهایی باشیم که زحمت‌شان رفته و لذت‌شان می‌ماند؛ نه کارهایی که لذت‌شان رفتنی و محنت‌شان ماندنی است.

 

------------------------------------------------------------------------------

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۵۸
عیسی محمدی

زمانی این‌جا نوشته بودم که موفقیت، باید به اندازه نفس کشیدن برای آدم جدی باشد.

به قول آن سخنران معروف خارجی، وقتی که شما آسم داشته باشید، وقتی که شما نفس کم بیاورید، دیگر مهم نیست تلویزیون چی پخش می‌کند، کدام تیم با کدام تیم بازی دارد، خواب‌تان می‌آید یا نه، پول دارید یا نه،

مهم این است که نفس بکشید و اکسیژن به دست بیاورید؛ همین.

موفقیت را به همین شکل باید جدی و عمیق بخاهید.

تا این‌که چند روز پیش دندان‌درد گرفتم.

به این ایده رسیدم که دندان‌درد هم مثال بدی نیست.

وقتی دندان‌تان درد می‌گیرد، یک مسأله مهم و اساسی برای شماست.

دیگر مهم نیست غذا چه طعمی دارد،

دیگر اهمیتی ندارد صبح است یا شب،

خواب‌تان می‌آید یا نه،

باید که کاری برایش بکنید.

یا دردش را آرام کنید؛

یا کلاً از شر آن دندان راحت بشوید.

ما وقتی که موفقیتی را می‌خواهیم، چه اتفاقی می‌افتد؟

آیا به اندازه یک دندان‌درد اساسی، ما را ناآرام می‌کند؟

اگر این‌طور نیست، که احتمالاً اتفاق خاصی نمی‌افتد.

مساله‌ اصلی، جدی شدن و دغدغه شدن این خواسته موفقیت است؛

باقی مثال‌ها و مسیرها بهانه‌اند.

 

------------------------------------------------------------------------------

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۴۱
عیسی محمدی

فقط رکاب بزن

فقط رکاب بزن

فقط رکاب بزن

فقط پارو بزن

فقط پارو بزن

فقط پارو بزن

پارو که نزنی، بادها، کشتی و قایق تو را به ناکجا خواهند برد

پس پارو بزن

هوا آفتابی باشد، یا طوفانی

هوا آرام باشد یا ناآرام

توان داشته باشی یا نه

جان داشته باشی یا نه

آن‌قدر پارو بزن که خون از کف دست‌هایت جاری شود

زندگی همین است

همه‌اش پارو زدن و پارو زدن و پارو زدن

همه‌اش رکاب رکاب زدن و رکاب زدن و رکاب زدن

استراحت؟

اشتباه نکن؛ استراحت و تغذیه خوب و بودن با عزیزان نیز

بخشی از همین فرآیندی است که باید برایش پارو بزنی

بخشی از فرآیند موفقیت است

استراحت و بودن با عزیزان و ورزش و تغذیه خوب و بازی کردن، یک امر اضافه بر سازمان نیست

بخشی از همین مسیر است

همه زندگی یک بدنساز وزنه زدن نیست

عضله‌های کوفته و تحت فشار قرار گرفته او

در زمان استراحت است که رشد می‌کند

پس استراحت و تغذیه و بودن با عزیزان و ... را به لیست واجب‌هایت اضافه کن

و آن‌گاه پارو بزن و پارو بزن و پارو بزن

تا همه این مسیر را طی کنی

هر کجایی که باید کار کنی، کار

هر کجایی که باید استراحت کنی، استراحت

هر کجایی که باید لبخند بزنی، لبخند

هر کجایی که باید بازی کنی بازی کن

ولی همیشه پارویت را بزن

که رودخانه و دریای تو را همین‌ چیزها ساخته و می‌سازد

زندگی همین است

همین

 

 

------------------------------------------------------------------------------

 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۰۷
عیسی محمدی

فکر می‌کنم این را قبلاً نوشته بودم. اما چون به ذهنم رسید و نکته مهمی است، باید یک‌بار دیگر هم ذکر کنم.

بیایید یاد بگیریم که کارمان را، سرمایه‌مان کنیم.

یعنی چه؟

شما می‌خواهید یک کسب و کار، یک کار جدید و یک ایده جدید را شروع کنید. اما نمی‌توانید.

چرا؟

معمولی‌ترین دلیل و بهانه این است که پول و سرمایه ندارید. خب، راست هم می‌گویید.

حالا، کارتان را سرمایه‌تان کنید.

یعنی چه؟

این درس را از آنتونی‌ رابینز یاد گرفتم.

در روزگار جوانی، او دوست داشت برای شرکت جیم ران کار کند. جیم ران را بزرگترین سخنران و مشاور توسعه فردی دنیا تا به امروز می‌دانند؛ استاد خیلی از این متخصصان و سخنرانان و مشاوران کسب و کاری و توسعه فردی و موفقیتی بوده که الان می‌شناسیم. اما رابینز هیچ پولی نداشت که بتواند نمایندگی شرکت جیم راین را در یک گوشه از کشورش به عهده بگیرد.

رفت و ماجرا به جیم ران گفت.

پاسخ جیم ران چنین بود: کارت را سرمایه‌ات کن.

یعنی چه؟

بگذارید به جای پاسخ دادن به یعنی چه، کاری که آنتونی رابینز انجام داد را شرح بدهم.

کار او، پیدا کردن آدم و مشتری برای سمینارهایی بود که جیم ران باید در آن‌ها حضور می‌یافت.

چه کار کرد؟

به گفته خودش، دیگران هفته‌ای یک‌بار جلسه ارائه می‌گذاشتند تا به مشتریان توضیح بدهند که ماجرا چیست. او روزی سه بار از این جلسات و نشست‌ها برگزار می‌کرد. هر کجایی که گوشی پیدا می‌کرد، جلسه‌ای هم می‌گذاشت. در نتیجه و باز هم به گفته خودش، در یک هفته، به اندازه شش ماه دیگر همکارانش پیشرفت می‌کرد.

این آیا عالی نیست؟

یک مثال ساده‌تر می‌زنم.

من یک روزنامه‌نگار هستم. مثلاً قصد دارم یک فست‌فود راه بیندازم. وای، خدای من! چقدر باید پول جا و مواد اولیه و نیروی انسانی و تبلیغات و ... بدهم. بی‌خیال بابا.

نه، راه دیگری هم هست.

  1. شما چقدر پول برای این کار نیاز دارید؟ مثلا با حساب گرفتن یک جای اجاره‌ای، مثلاً صد و پنجاه تا دویست میلیون تومان.
  2. چقدر پول دارم؟ البته این یک راز است!!! ولی شما فرض کنید که مثلاً ده میلیون تومان در حساب پس‌اندازم دارم. چقدر لازم دارم؟ بین صد و چهل تا صد و نود میلیون تومان؟ برای راه‌اندازی فست‌فود در یک جای معمولی در مرکز یا پایین شهر.
  3. بهترین راه این است که بی‌خیال شوم؛ همان‌طور که گفتم.
  4. اما یک راه نسبتاً سخت‌تر هم وجود دارد: کارم را سرمایه‌ام کنم. کارم چیست؟ مثلاً روزنامه‌نگاری و تولید محتوا و نوشتن و ... . مثلاً ماهی سه تا سه و نیم میلیون درآمد دارم.
  5. سه و نیم، یعنی سالانه نزدیک به چهل میلیون. باید هزینه‌های رایج زندگی را هم از آن‌ها کم کنم. شاید تهش هفت، هشت ده میلیون بماند؛ شاید هم مثلاً بیست میلیون. پس بقیه‌اش چه می‌شود؟
  6. می‌توانم مثل قهرمانان المپیک، یک برنامه مدال‌محورانه بگذارم. یک سال و با تمام توانم کار کنم. پروژه‌های تولید محتوا بردارم؛ کار دوم و سوم و حتی چهارم را انتخاب کنم. تا می‌توانم تولید کنم. به جای ول گشتن‌های آخر هفته، کار کنم. از خوابم کم کنم؛ چرا باید روزی هشت ساعت بخوابم؟ شش یا هفت ساعت هم کافی است. جاهایی که بیشتر پول می‌دهند کار کنم. حتی مذاکره کنم برای درآمد بیشتر. زیاد هم نباید سخت بگیرم. این برنامه، صرفاً یک سال و برای فراهم آوردن سرمایه اولیه است. 
  7. شما یک سال به این برنامه پایبند خواهید ماند تا سرمایه اولیه جور شود. این، بسیار بهتر از وام گرفتن است. بهتر نیست؟
  8. نمی‌شود؟ چرا نمی‌شود؟ چه کسی گفته نمی‌شود؟ آنتونی رابینز توانست؛ فقط هفته‌ای به جای یک ارائه، بیست و یک ارائه داشت. من هم با این برنامه، توانسته‌ام در یک سال،‌ هم پول پیش مستأجرم را جور کنم، در حد پنجاه و پنج میلیون تومان؛ هم زندگی‌ام را بگذرانم (آن‌هم با وجود یک دختر گل یک و نیم ساله که خودتان می‌دانید خرجش چقدر بالاست)، هم اقساطم را بدهم و البته یک مقدار هم پول اضافه هم ذخیره کنم. یعنی به عبارت دیگر، شاید در یک سال توانسته باشم هشتاد تا نود میلیون تومان جمع کنم تا این شرایط را داشته باشم. تازه، من یک روزنامه‌نگار معمولی هستم و هیچ کار پروژه‌ای و خوداشتغالی هم نداشته و صرفاً دارم برای دیگران کار می‌کنم. شما چرا نتوانید؟ برای گرفتن همین هشتاد، نود میلیون وام، می‌دانید چقدر باید دوندگی کنم و خفت بکشم و سود بدهم؟ تازه شما اگر کاری مثل فروش و ... داشته باشید، با استفاده از اهرم‌های فضای مجازی و آفلاین و آنلاین، بیشتر از این می‌توانید کارتان را، سرمایه‌تان کنید. 

------------------------------------------------------------------------------

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۱۳
عیسی محمدی

این حکایت و درسی که از آن گرفته شده است را، در یکی از کانال‌های تلگرامی دیدم. سریع توی دفترچه یادداشتم نوشتم تا یادم بماند. یک لحظه فکر کردم نکند به درد شما هم بخورد؟ این‌جا بازنشرش می‌دهم.

***

یالا بلند شو، وقت حمله است!

 

  در دوران آموزشی فرمانده‌ای داشتیم سخت‌گیر و خشک.اهل تبریز‌ بود و معروف بود به اینکه کمتر کسی می‌تواند لبخندش را ببیند.قدی کوتاه و بدنی ترکه‌ای داشت.از آن دست آدم‌هایی بود که بعد از چند مدت آشنایی با او؛ خیال می‌کردی ربات یا مثلا آدم‌آهنی است.صبح‌ها قبل از تمام فرمانده‌هان در اتاقش حاضر بود.صورتش در صبح اول وقت هیچ فرقی با صورت دم ظهرش نداشت. هیچ نشانه‌ای از خواب‌آلود بودن در چهره‌اش پیدا نبود.

 

در برف و باران یا زمین یخ زده رژه‌اش برپا بود. تعطیل کردن وظایف روزانه برایش هیچ مفهومی نداشت. شاید برای همین هم در پایان دوره گروهانمان رتبه اول رژه‌ را ازآن خودش کرد. آن‌قدر روی زمین یخ زده پا کوبیده بودیم که روز آخر در آن هوای معتدل پاییزی رژه رفتن برایمان مثل خوردن یک لیوان آب پرتقال بود.

در خدمت همه چیز مشترک است.غذا، لباس، جای خواب، تنبیه، تشویق و البته مریضی.در پایان ماه اول از صد‌وبیست نفرمان حداقل هشتاد نفر مریض بودند، بهداری هم که کاری نمی‌کرد، نهایت لطفشان تجویز آستامینوفن و آدالت کلد بود.

 

نصف ماه دوم هم گذشته بود،آنقدر گلودردم طولانی شده بود که دیگر برایم اذیت کننده نبود.

یک روز صبح ازخواب که‌بیدار شدم احساس کردم تبدیل به یک توده بتنی ۳۰۰ کیلویی شده‌ام،حرکت کردن برایم محال بنظر می‌رسید،بدنم در تب داشت آتش میگرفت، چشمانم آنقدر درد می‌کرد که باز نگه داشتن‌شان برایم شبیه شکنجه بود. وقت رژه بود،همه رفتند و من در تخت ماندم. فرمانده بعد از حضور و غیاب به سراغم آمد و بدون ذره‌ای مکث گفت:«یالا بلند شو بریم.»

باورم نمی‌شدکه همچین انتظاری از من دارد، نهایتش تصور می‌کردم که مرا تحویل بهداری بدهد. هر چقدر خواستم خالصانه متقاعدش کنم که من امروز مرد رزم نیستم نفهمید.

 

آن روز علاوه بر چهار ساعت رژه بر روی زمین یخ زده ، چهار دور هم با اسلحه دور میدان صبحگاه دویدیم. همه چیز که تمام شد دیگر وقت نهار بود.من از یک توده سیصد کیلویی بتنی تبدیل شده بودم به سبکی یک پر.هیچ نشانه ای از کسالت، تب و مریضی در‌من نبود.

 

آن روز برایم درس بزرگی‌ بود،در موقع ضعف هرگاه خودت را ضعیف تصور کنی قافله روزگار را دو دستی باخته‌ای. زندگی هم همینطور پیش می‌رود، آن

 

💡زمانی که همه چیز دست به دست هم می‌دهد که تو خودت را تسلیم شرایط کنی؛بهترین وقت برای حمله است. فرقی نمی‌کند که روبه‌رویمان چه چیزی ایستاده باشد، یک آدم، یک هیولا، زندگی و یا تقدیر .حقیقت این است که همه اینها از حمله‌ا‌ی که پشتش چیزی برای از دست دادن نیست؛ به شدت می‌ترسند.

بله، گاهی باید به زندگی حمله کرد، بی‌رحمانه و بدون ترس.

 

پویان اوحدی

 

---------------------------------------------------------------------------------------

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۵۹
عیسی محمدی