موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

این‌ها را در کتاب بزرگان علم موفقیت دیدم

برای خودم در گوشه‌ای نوشتم

متعلق به برایان تریسی است

گفتم شاید که به کار شما هم بیاید و چرا پیش خودم نگهش دارم؟

به قلم خود تریسی است.

 

  • من سه شعار برای برایان تریسی در نظر گرفته‌ام
  • هر چه سریع‌تر دست به کار شو. انجامش بده و هرگز تسلیم نشو.
  • من همواره کارهایم را از روی فهرست انجام می‌دهم. هر کاری را که باید انجام دهم از شب قبل نوشته و اولویت‌ها را نیز مشخص می‌کنم. صبح روز بعد اول آن کاری را می‌کنم که از همه مهمتر است.
  • در طول روز بی‌وقفه کار می‌کنم. سعی می‌کنم حتی یک دقیقه از وقت خود را هدر ندهم. نتیجه این‌که در طول یک روز، موفق به انجام کارهای بی‌شماری می‌شوم. در مقایسه با کسانی که تجارتی مثل من دارند، بیشترین تعداد کتاب، نوارهای صوتی آموزشی و برنامه‌های تصویری آموزشی را در طول سال ارائه می‌دهم. در بیست سال گذشته،‌ بیش از دو میلیون نفر را در سراسر جهان از طریق سخنرانی‌ها و کارگاه‌هایی که داشته‌ام، مورد خطاب قرار داده‌ام.
  • همواره کلید موفقیت این بوده است: از متخصصین بیاموزید. باید پی ببرید که افراد موفق چه کارهایی انجام می‌دهند.

 

----------------------------------------------------------------------

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۴۴
عیسی محمدی

در توئیتر، مطلبی از کسی خواندم که خیلی روی من اثر گذاشت. نوشته بود که بشر، قطب‌نما را زودتر از ساعت اختراع کرده؛ یعنی که جهت مهمتر از زمان است.

نکته خیلی مهمی است، دقت دارید؟ بیشتر افرادی که دارند به سختی کار و تلاش می‌کنند ولی به جایی نمی‌رسند، به این سبب است که جهت را گم کرده و دارند برعکس می‌روند یا این‌که دست‌کم به سمت مقصدی که در نظر گرفته‌اند، نمی‌روند.

طرف روزی دو، سه ساعت کتاب می‌خواند، کلی کلاس می‌رود و ...، اما جهت مشخصی برای این کارهایش ندارد. خب، از این‌ها چه استفاده می‌خواهی ببری؟ بعدش به کجا می‌خواهی برسی؟ پله اول، پله دوم،‌پله دهم و پله چهلم چیست؟ آیا همه این‌ها در همان جهت بزرگ و کلی و اصلی شماست یا این‌که هر چیزی دست داد، انجامش می‌دهید و می‌خوانید و ...؟

جیم ران می‌گوید روش انجام کار مهمت از خود آن کار است؛ مهم است که کتاب بخوانید،‌ روش مطالعه و چه کتاب‌هایی خواندن و چه استفاده‌ای از آن‌ها کردن و مسیری که کتاب‌ها در آن خوانده می‌شوند و چشم‌انداز این کار، بسیار مهمتر است.

بیایید ببینیم در زندگی‌مان داریم چه کار می‌کنیم، در چه جهتی، آیا جهت کارهایمان درست و در یک مسیر است و ... . آیا جهت خودتان را با فرض‌های درستی تبیین کرده‌اید؟ اگر در جهت درستی باشید و فقط دو عامل مداومت و کار معمولی را هم داشته باشید، موفقیت تضمین شده است. اما اگر جهت شما نادرست باشد، خداوندگار تلاش و کوشش هم باشید، راه به جایی نخواهید برد.

 

-----------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۲۸
    عیسی محمدی

    فرانسیس سیلز در جایی می‌گوید، آرزو نکن چیزی به جز آن‌چه هستی باشی، سعی کن در هر چه هستی کامل باشی. به زبان خودمانی‌تر، می‌شود این‌که:

    همان چیزهایی را که داری، چاق کن.

    یک لحظه بنشینید و به این فکر کنید اگر در چیزهایی که هستیم کامل و بی‌نقص عمل کنیم، چه اتفاقی خواهد افتاد.

    من به در چند مرحله، به شما خواهم گفت که چه اتفاقی خواهد افتاد:

    1. اول این‌که اعتماد به نفس شما زیاد خواهد شد و اثر موجی این کار در دیگر جنبه‌های زندگی‌تان هم نمود خواهد داشت.
    2. دوم این‌که به قول جیم ران، موفقیت جذب کردنی است، نه دنبال کردنی. یعنی شما برای بیشتر داشتن،‌ باید بیشتر باشید؛  بیشتر منظم باشید و بیشتر پشتکار داشته باشید و بیشتر کار کنید و بیشتر و بیشتر و ... . وقتی چنین باشد، موفقیت ناخودآگاه جذب شما می‌شود. پس اگر در چیزی که هستید کامل بشوید، موفقیت خود به خود جذب شما می‌شود.
    3. در این صورت وضعیت موجود شما هم بهتر خواهد شد. یعنی از نظر روانی اعتماد به نفس و عزت نفس بیشتری پیدا خواهید کرد. از نظر مالی وضع‌تان بهتر خواهد شد. از نظر رتبه به سمت‌های بالاتر خواهید رسید. فروش‌تان بیشتر خواهد شد و ... در این صورت، شما آماده جهش به موفقیت‌های بالاتر هم می‌شوید.
    4. وقتی شما فقط چیزهای را که دارید چاق می‌کنید، دیگر خبری از حسادت به دیگران نیست. وقتی حسادت نیست، نیروی روانی شما بالاتر رفته و با شدت و تمرکز بیشتری کار می‌کنید. وقتی چنین باشد، باز هم به موفقیت‌های بیشتری خواهید رسید. در واقع بخش اعظم موفقیت در جنگ‌ها را،‌ به قول ناپلئون بناپارت سه‌چهارم آن را، روحیه تشکیل می‌دهد. به احتمال زیاد در کار و زندگی و ... نیز چنین است. در این صورت روحیه شما قوی‌تر شده و به موفقیت‌های بیشتری خواهید شد.
    5. در نهایت این‌که، به قول حافظ «دولت آن است که بی خون دل آید به کنار/ ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست.» یعنی شما با خیال راحت‌تر و زحمت کمتر به موفقیت می‌رسید؛ بدون خودخوری و کار زیاد و ... . اصلاً به این ترتیب، در مسیر موفقیت قرار می‌گیرید؛ در مسیر طبیعی موفقیت.

    -----------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۳۲
    عیسی محمدی

    در کنار مطالعه نوشته‌های موفقیتی

    عیسی محمدی

    منت بر سر من بگذارید

    نگاهی به پاره‌های شاعری‌ام نیز بیندازید

    به این منظور

    به بلاگ

    آینه‌های بی‌نوا

    سری بزنید

    در ضمن بخش‌هایی از آخرین اشعار و نظرگاه‌هایم را نیز

    در توئیتر و به آدرس

     

    @eesa_mohammadi

    به اشتراک می‌گذارم

     

    شاد زی و مهر افزون

     

    heartheartheartheartheart

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۲۷
    عیسی محمدی

    هیچ می‌دانید که چهره‌های موفق و بزرگ و مشهور و پولدار و کسانی که به قله رشته خودشان رسیده‌اند، با شما هیچ فرقی نداشته و ندارند؟

    همه فرق، به اندازه یک لبه تیغ است. شما هم بیست و چهار ساعت وقت دارید، آن‌ها هم. شما هم هفت هشت می‌خوابید، آن‌ها هم. شما هم شام و ناهار می‌خورید، آن‌ها نیز. پس مشکل کجاست که آن‌ها هزاران برابر شما شهرت و اعتبار و ثروت و موفقیت و محبوبیت کسب کرده‌اند؟

    یک نکته خیلی ساده: یک نظم ساده روزانه. مثللاً یک ساعت یا دو ساعت مطالعه متمرکز، یک تمرین دو ساته روزانه، یک ساعت اول روز و یک ساعت آخر روز را بیشتر کار کردن و ... . البته این نظم‌های ساده کوچک روزانه در نگاه اول باعث و بانی هیچ اتفاقی نمی‌شوند.

    پس چطور به این همه موفقیت می‌رسند؟

    خیلی ساده، نتیجه نهایی، محصول ضرب دو عامل نظم‌های ساده روزانه و طول زمان است. یعنی این نظم‌های ساده زمان، در طول زمان است که باعث بروز این تفاوت‌های عظیم و موفقیت‌های بزرگ می‌شود.

    به عبارت دیگر،

    در موفقیت استمرار و تداوم عمل، بسیار بسیار بسیار مهمتر از شدت عمل است.

    به قول یک پوکرباز معروف ایرانی که در اروپا بهترین است،

    شما نتیجه‌اش را در پایان روز و هفته نمی‌بینید، اما در پایان سال چرا.

    پس شما هم باید نظم‌های ساده روزانه‌تان را تعیین کرده و آن‌ها را ضرب در یک، دو، سه و حتی ده، پانزده بیست سال کنید. در این صورت است که تفاوت‌های وحشتناک بین شما و دیگران اتفاق می‌افتد.

     

    -----------------------------------------------------------------------------

     

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۳۶
    عیسی محمدی

    پزشکی خاطره‌ای نوشته بود. گفته بود دختری را برای ضربه چشمی که به او خورده بود، آورده بودند. بابت؟ راننده‌ای که مسافرکشی می‌کرد، قصد داشته او را ربوده و به او تعرض و تجاوز کند. دختر هم مقاومت می‌کند.

    پزشک تعریف می‌کند که بله، انتظار ملاقات با زنی ترسیده و داغون را داشتم. اما دیدم دختری شجاع و با اعتماد به نفس، جلوی من نشسته و راحت داشت همه چیز را تعریف می‌کرد. این که چطور از این مخمصه فرار کرده و تا ابد، قهرمان خود است.

    این جمله‌اش واقعاً تکانم داد. این که یک نفر بتواند ادعا کند که واقعاً قهرمان خود است، جمله‌ای به غایت تکان دهنده است. همه ما دنبال قهرمانی بیرون خودمان می‌گردیم. اما آیا می‌توانیم به راحتی ادعا کنیم که قهرمان خودمان هستیم؟

    خیلی از ما وقتی زندگینامه بزرگان را می‌خوانیم، گاهی توی دلمان دیگران را تحسین می‌کنیم، که ایول، چقدر خوب که توانسته این کارها را بکند و از این مشکلات قسر در برود و همه را مغلوب کند.

    کی می‌رسد که یک‌بار، درباره خودمان و از عمق جان، برگردیم و بگوییم که ای جان، چه کاری کردی تو، واقعاً به تو دارم افتخار می‌کنم؛ واقعاً دستمریزاد.

    و این‌که چنین کاری را تصنعی و زورکی انجام ندهیم؛ واقعاً وقتی داریم مرورش می‌کنیم، حال کنیم از این قهرمان بودن.

    کی می‌شود قهرمان خودمان باشیم؛ بی ریا و اصیل و ناب و از عمق جان.

    می‌شود آیا؟

    من یکی که تصمیم گرفتم دفترچه‌ای برای زمان‌هایی که توسط خودم شگفت‌زده شده‌ام و قهرمان خودم شده‌ام، را ثبت کنم. چقدر خوب است که آدم مدام توسط خودش شگفت‌زده شده و اصالتاً قهرمان خود باشد.

     

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۲
    عیسی محمدی

    بگذارید کمی درباره تفاوت پیشرفت و موفقیت صحبت کنیم.

    موفقیت، در چشم و ذهن دیگران است. یعنی دیگران باید که شما را موفق بدانند. در این صورت است که فردی موفق دانسته می‌شوید. اما اگر دیگران شما را موفق ندانند، در این صورت نمی‌شود شما را فردی موفق قلمداد کرد. از این منظر، حس موفقیت ما می‌تواند بالا و پایین بشود؛ چون نگاه دیگران می‌تواند بالا و پایین بشود.

    اما حس پیشرفت، یعنی من با وجود همه موانعی که بوده، هر چه که در چنته داشته‌ام را رو کرده‌ام و همه تلاشم را کرده و شرمنده خدم نیستم.

    به قول معروف، بیشترین تلاش خود را کردن؛ چه شرایط خوب باشد یا نه.

    حس پیشرفت یک امر کاملاً منحصر به فردی و اختصاصی است. یعنی خودتان می‌توانید درک کنید که امروز را خوب گذرانده‌اید یا بد؛ بهره‌وری خوبی داشته‌اید یا نه؛ جلو رفته‌اید یا نه. اما در مورد موفقیت، شما نمی‌توانید چیزی بگویید. یعنی همه تلاش خودتان را می‌کنید و بعد باید دید که این تلاش، از نگاه دیگران نیز خوب ارزیابی شده یا نشده. البته که شما هم تکلیف‌های چون ارائه خوب و اطلاع‌رسانی درباره کارهایی که کرده‌اید و .... دارید. اما در نهایت، ممکن است همه این کارها را بکنید و دیگران شما را چندان موفق ندانند.

    این، یکی از نکته‌های مهم حوزه موفقیت است. حس پیشرفت، می‌تواند حالتان را خوب کند و از مقایسه دور است. اما حس موفقیت، می‌تواند گاهی حال‌تان را بگیرد و آکنده از مقایسه است.

     

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۸ ، ۱۸:۵۱
    عیسی محمدی

    اما جدا از این مسائل، خودم نیز شخصاً با یک نکته بغرنج در این مورد روبه‌رو بودم. اول این‌که ما می‌پذیریم که این امر، یکی از رمزهای بزرگ و فراموش شده موفقیت و خوشبختی است.

    اما از سوی دیگر، من این درک را داشتم که انسان جز در پیشگاه خداوند، نباید درخواست خودش را مطرح کند. اگر جایی هم مطرح می‌کند، به واسطه این است که خداوند، از طریق اسباب خودش کارها را پیش می‌برد و امر غیرمنطقی از جانب او اتفاق نمی‌افتد. یعنی خداوند اگر قرار است کمکی به شما بکند تا خانه‌ای بخرید، به دل کسی می‌اندازد یا بانک یا ... را سبب این کار می‌کند.

    از سوی دیگر، ابراز نیاز نزد غیر خدا و کسانی که خدا امر کرده به واسطه آن‌ها کار پیش برود، سخت نکوهیده است. با وجود این مباحث، چطور باید درخواست کنیم؟

    حقیقت امر این‌که مدت‌ها با این امر و چالش درگیر بودم. نکته‌های زیر بابت این قضیه به ذهنم رسیده است، امیدوارم که بتواند به درد شما هم بخورد:

    • دعا سلاح مؤمن است. دعا یعنی درخواست از خداوند. خداوند هم به طور واقعی، وجود داشته و موثرترین نیرو در همه جهان و آفرینش است.
    • خداوند دوست دارد که بنده‌اش، حتی ساده‌ترین موارد را هم از او بخواهد. حتی در حد بند کفش. حدیث داریم در این مورد.
    • به واسطه این‌که خداوند امر غیرمنطقی انجام نمی‌دهد، طبیعی است که در جهان اقع، خواست او باید از طریق اسباب منطقی و مقدمات لازم پیش برود. به قول معروف، خدا دست می‌دهد، اما برای ما پل نمی‌سازد.
    • حال که چنین است، باید جایی درخواست‌مان را مطرح کنیم که اولاً، خداوند ما را امر کرده تا کارمان از آن طریق پیش برود. ثانیاً کسانی که خدامحورتر هستند و ما به واسطه این خصلت نزد آن‌ها می‌رویم. ثالثاً چندان در درخواست خود پافشاری نکنیم؛ طوری که شخصیت ما زیر سئوال برود. به قول معروف کنه نشویم. فقط چند باری جهت یادآوری مطرح کنیم، در حد ضرورت.
    • من معتقدم که این رویه نباید معکوس شود. یعنی ما باید این‌طور فکر کنیم چون خداوند به ما امر کرده که از طریق اسباب او کارها باید پیش برود، پیش آن‌ها برویم؛ نه چون برای اسباب دنیایی اصالت مجزا قائل هستیم. این خیلی متفاوت است با آن‌که بیشترین قدرت اثرگذاری را برای اسباب در نظر بگیریم. یعنی با یک تغییر نگرش، شما با اعتماد به نفس به سمت اسباب رفته و درخواست می‌کنید.
    • از اعتماد به نفس گفتم. سعی کنید با چنان نیروی ذخیره و دانش و اطلاعات و اعتماد به نفسی پیش بروید، که عملاً فرد مقابل احساس کند اگر با شما کار نکند، باخته است. یعنی قبل‌اش، حتماً خودتان را آماده کنید. طوری باشد که انگار او محتاج طرح و اجرا و پروژه شماست.

    این‌ها نکته‌هایی بود که فکر کردم برای متعادل کردن این بحث باید به آن‌ها توجه کنم.

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۸ ، ۱۱:۵۲
    عیسی محمدی

    جک کانفیلد، کتابی دارد به اسم اصول موفقیت. نکته‌های جالبی را در کتابش مطرح کرده که من از آن‌ها خیلی استفاده می‌برم. یکی از این نکات، مبحث درخواست کردن است. همین‌که بروید و چیزها و موقعیت‌هایی را که می‌خواهید، طلب کنید، درخواست کنید.

    در ابتدای این فصل هم از قول یک میلیونر خودساخته، می‌نویسد که:

    درخواست کنید. به اعتقاد من درخواست کردن قدرتمندترین و فراموش شده‌ترین رمز رسیدن به موفقیت و خوشبختی است.

    خب، تا این‌جای کار که به یک اصل مهم و حیاتی رسیده‌ایم. این‌که برویم و از خیلی‌ها، موقعیت‌هایی را که می‌خواهیم و حتی چیزها و پولی را که نیاز داریم، درخواست کنیم. اما در همین درخواست کردن، به عنوان قدرتمندترین و فراموش شده‌ترین رمز موفقیت، نکته‌هایی وجود دارد.

    نکته اول این است که باید با انتظار مثبت درخواست کنید. جک کانفیلد اشاره می‌کند که خیلی‌ها پیشاپیش خودشان را شکست خورده تصور می‌کنند و در ذهن‌شان، این‌طور تصور می‌کنند که بله، پاسخ منفی شنیده، مورد بی‌توجهی واقع شده و البته شکست می‌خورند.

    طبیعی است اگر با چنین رویکردی به پیش بروید، پاسخ هم مثبت خواهد بود. باید با انتظار مثبت و این‌که پاسخ مثبت است، پیش بروید. به قول معروف، اگر برای دعای باران می‌روید، این‌قدر ایمان داشته باشید که چتر هم با خودتان ببرید، نه این‌که با تی‌شرت و ... بروید.

    مسأله بعدی، ان است که باید از کسانی درخواست کنید که بتوانند به درخواست شما، پاسخ مثبت بدهند. قرار نیست همین‌طور راه بیفتید و از هر کسی که جلوی راه‌تان سبز شد، درخواست کنید.

     

    ادامه دارد

     

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۸ ، ۱۸:۵۵
    عیسی محمدی

    این هفته با یکی از هنرمندان و عکاسان کشورمان مصاحبه‌ای داشتم. نکته قشنگی یاد گرفتم. گفت وقتی که نوجوان بوده، در یک مغازه لوکس‌فروشی کار می‌کرده. لوکس‌فروشی هم برای فامیل‌شان بوده.

    این فامیل‌شان مدام به او می‌گفته که هر هفته ویترین را عوض کن. اولش متوجه نشده بود که فلسفه‌اش چیست. فامیل‌شان می‌گفت با این کار انرژی زیادی صرف نمی‌کنی، اما مشتری‌ها فکر می‌کنند که اتفاق جدیدی افتاده و خرید بالاتر می‌رود.

    این دوست‌مان می‌گفت که ما این کار را می‌کردیم،

    انرژی زیادی هم از ما گرفته نمی‌شد،

    اما فروش بالاتر می‌رفت.

    به نظرم نکته جالبی است. این‌که آدم ویترین را در کسب و کار و حتی زندگی عوض کند. هم فروش و موفقیت بالاتر می‌رود، هم حال خود آدم عوض می‌شود. گاهی فکر می‌کنم که همین ثابت ماندن ویترین و شرایط و ...، درست مثل این است که یک مشت سیمان، کم‌کم دارد سفت می‌شود. و گاهی چنان سفت می‌شود که دیگر نمی‌توانیم کاری برایش بکنیم.

    این ویترین عوض کردن می‌تواند به کسب و کار شما مربوط باشد، یا زندگی شما. مثلاً نوع جملات عاشقانه‌تان به همسرتان را تغییر بدهید، نوع چیدمان منزل را، نوع رستورانی که آخر هفته می‌روید، نوع سفره‌آرایی خانه و حتی نوع لباس و پیرایش سر و صورت و ... .

    در بیزینس هم که شامل ویترین و نوع تبلیغ و نوع چیدمان محصولات و نوع تبلیغ و ... می‌شود.

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۸ ، ۱۷:۲۸
    عیسی محمدی

    دارم به دلیلی، کتاب «سنگفرش هر خیابان از طلاست» را استنساخ و بازنویسی می‌کنم. با این‌که چهل، پنجاه باری این کتاب را خوانده‌ام، باز هم دارم به نکته‌های جالب‌تری از آن می‌رسم. با این‌که کیم وو چونگ را در سال‌های اخیر دستگیر کردند به خاطر حساب‌سازی‌های مالی و مدتی هم فراری شد، اما باز برای این چهره احترام عجیبی قائلم.

    در جایی از کتاب می‌گوید که روزگاری جامعه کره‌ای، در فقر و فلاکت بود. یکی، دو نسل از این جامعه تلاش طاقت‌فرسا و فداکارانه کردند و این کشور به آستانه رفاه و توسعه‌یافتگی رسید. سپس اشاره می‌کند که صحنه نمایش از غرب یعنی آمریکا و قبل از آن انگلیس و اسپانیا، به شرق و ژاپن و کره و کشورهای حاشیه اقیانوس آرام بر می‌گردد. سپس به جوانان کره‌ای گوشزد می‌کند که به هوش باشید که جوانان چینی و آمریکایی هم دارند به شدت کار و تلاش می‌کنند. آن‌ها تا نیمه‌های شب مطالعه کرده و با انگشت‌های خود بر کیبوردها می‌کوبند تا پیش بروند.

    از این ایده تا نیمه‌های شب مطالعه کردن و بر کیبوردها کوبیدن خیلی خوشم آمد.

    به نظرم جا دارد باز هم بارها و بارها این کتاب را بخوانید.

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۸ ، ۱۹:۵۱
    عیسی محمدی

    داشتم کتاب «طهران قدیم» جعفر شهری را مرور می‌کردم، در فهرست آن رسیدم به این مثل معروف کاسب باید پاشکسته باشد. قبلاً ماجرایش را شنیده بودم و چیزهایی کلی در ذهنم بود. توی اینترنت که سرچ کردم، چنین آمد:

    «...زنی دسته هاون فلزی‌ای را به پیش سمساری برای فروش می‌برد و بعد از ختم معامله می‌گوید هاون آن را هم دارد که بعداً می‌آورد و پس از رفتن زن، سمسار متوجه می‌شود دسته هاون طلا می‌باشد، تا روزی که سمسار برای امری از دکان خارج بوده زن هاون آن را نیز آورده چون سمسار را نمی‌بیند به دکان پهلودستی یعنی همکار او می‌فروشد و وقتی سمسار آمده از جریان مطلع می‌شود با دسته هاون محکم به قلم پای خود کوبیده می‌گوید: اگر پایم شکسته از دکان بیرون نرفته بودم هاون طلا از دستم نرفته بود! و از آن زمان جمله «کاسب باید پا شکسته باشد» از دستور کاری اهل این فن می‌شود.»

    و بعد از آن مثل، در سینه مردم باقی مانده است. یک مثل اصیل تهرانی هم هست.

    جدا از این‌که چرا و چگونه این مثل جا افتاده، ولی نکته بسیار مهمی است. اگر کسی پایش شکسته باشد، همیشه یک‌جا بند می‌شود و می‌نشیند. در این صورت هم حواسش جمع‌تر است و هم، مشتریان که مراجعه می‌کنند، حضور دارد.

    این مثل را به حوزه‌های دیگر هم می‌شود کشاند. مثل همین سایت‌ها و فضاهای مجازی. خیلی از پیج‌ها و سایت‌ها، پاشکسته نیستند. کاربر که مراجعه می‌‌کند، انگار کسی آن‌جا نیست و همه، به جای دیگری رفته‌اند. در خیلی از کسب و کارهای دیگر هم چنین است. می‌روی داخل مغازه، می‌بینی طرف یا سرش توی گوشی همراه است و حضوراً هست، ولی باطناً نیست. یا می‌بینی اصلاً در یک مغازه دیگر است و باید دنبالش بگردی. یا به درمانگاه که می‌روی همین است. یا هر جای دیگری.

    فکر می‌کنم همین اصل ساده اگر رعایت شود، چقدر کسب و کارها راه می‌افتد. البته منظور ما مفهوم واقعی از این مثل است. مثلاً شما شغل‌تان فروش است؛ دیگر نمی‌توانید که یک‌جا بند بشوید. در این صورت پاشکستگی شما، یعنی همیشه جلوی مغازه و فروشگاه مشتریان حتمی و احتمالی وجود داشته باشید. از سطح فراتر رفته و باطن را بنگرید.

    یا مثلاً در زندگی زناشویی، همیشه باید برای خانواده پاشکسته باشید؛ یعنی همیشه حاضر و در خدمت باشید. این‌ها خیلی اثر گذار است.

    می‌بینید یک مثل ساده چه کاربردهایی دارد؟

     

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۰:۴۹
    عیسی محمدی

     

    امروز به صورت اتفاقی، یک پادکست خیلی خیلی خوب گوش کردم. هفتاد دقیقه بود. ولی این‌قدر خوب بود که وسط کارم آن را گوش کردم، چون می‌دانستم آورده‌ها و دستاوردهای بیشتری برایم خواهد داشت. از مجموعه پادکست‌های علی بندری. در شرح آن خودشان نوشته‌اند:«فرمول؛ قوانین جهانی موفقیت (The Formula) چطوری یکی موفق می‌شه یکی نمی‌شه؟ اصلاً فرمولی برای موفقیت وجود داره؟ کتاب فرمول به همچین سوالایی جواب می‌ده.» این پادکست، در واقع معرفی کتاب فرمول؛ قوانین جهانی موفقیت است نوشته آلبرت لزلو بارابشی. علی بندری اشاره می‌کند که این کتاب، از مجموعه کتاب‌های دوزاری موفقیت در بازار نیست که فقط می‌خواهند از علاقه جماعت به موفقیت سوء استفاده کنند. از مجموعه کتاب‌هایی هم که نیست یک مشت نقل قول را جمع کرده و می‌خواهد به نتیجه‌ای برسد. بلکه یک کتاب علمی در این زمینه است که حاصل کار گروهی است که با پژوهش‌های علمی، دنبال به دست آوردن الگوریتم‌هایی هستند که در مورد موفقیت جواب بدهد. من که حسابی لذت بردم و نسبت به دیگر پادکست‌ها و مطالبی که خوانده بودم، خیلی بهتر بود. حتماً استفاده کنید.

     

    برای شنیدن این پادکست،‌ به این‌جا بروید. 

     

    ------------------------------------------------------------------------------

     

     

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۸ ، ۱۳:۱۲
    عیسی محمدی

    جمله‌ای را منتسب می‌کنند به رابرت لی فراست، شاعر آمریکایی. او می‌گوید که:

    دلیل این‌که افراد بیشتری در اثر نگرانی می‌میرند تا کار زیاد، این است که نگرانی آن‌ها بیشتر از کارشان است.

    به نظرم معیار جالبی است. در این روزهایی که همه نگرانی‌های زیادی دارند، واقعاً چه کار می‌شود کرد؟ به نظرم که دو کار می‌شود کرد، هر دو کار هم تقریباً به ذهن و نگرش شما مرتبط می‌شوند.

    کال اول، این است که از ایده حلقه نفوذ دکتر استفان کاوی بهره ببریم. یعنی نگران چیزهایی که خارج از حوزه اختیار و اراده ما هستند، نگران نباشیم.

    دوم این‌که نگرانی‌مان، کمتر از کارمان و کارمان و تلاش‌مان، بیشتر از نگرانی‌مان باشد.

    هرچقدر نسبت این دو زیاد و کم بشود، ما خوشبخت‌تر خواهیم بود.

    یعنی هرچقدر عدد و حجم و گستره کار و تلاش‌مان، بزرگتر از حجم و گستره نگرانی‌مان باشد، در این صورت موفق‌تر و خوشبخت‌تر خواهیم بود.

    می‌دانم که این روزها نگرانی‌های زیادی دارید. از حیث اجتماعی، البته وظیفه با مسئولان است.

    اما این را نباید از یاد ببرید که، هیچ وقت نمی‌توانیم به امید دیگران بنشینیم. مسئولان را به عنوان افکار عمومی باید وادار کنیم به حرکت کردن و کاری کردن. در این که وظیفه اجتماعی ما چنین است شکی نیست.

    اما وظیفه فردی ما چیست؟

    وظیفه فردی و فوری ما، این است که نگران چیزهایی که خارج از اراده و اختیار ما هستند، نباشیم.

    دوم این‌که میزان کارمان را بسیار بیشتر از نگرانی‌مان نگه داریم.

    سوم این‌که سعی کنیم یکی از افراد نگران جامعه نباشیم.

    واقعاً این همه نگرانی باعث چه اتفاق مثبتی در جهان واقعی ما می‌شود؟

    به یاد داشته باشید که یک میلیارد گلایه و بهانه، به اندازه یک ساعت کار متمرکز و جدی و حرفه‌ای،

    • نمی‌تواند روح شما را شاداب کند،
    • نمی‌توان جیب شما را پر کند،
    • نمی‌تواند باعث ایجاد کارهای دیگر بشود،
    • و حتی نمی‌تواند باعث نابودی نگرانی‌های شما بشود.

     

    می‌توانید حرف مرا قبول نداشته باشید و به نگرانی‌هایتان بپردازید. اما اگر این نگرانی‌ها باعث شد تا تغییری مثبت در زندگی‌تان ایجاد شود، از همین‌جا به من خبر بدهید که از اشتباهات گذشته خودم برگردم.

     

     

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۸ ، ۱۶:۱۵
    عیسی محمدی

    یکی از ایده‌های جالبی که در مورد فروش وجود دارد، ایده جایگزینی کارکرد است.

    اما یعنی چه؟

    این ایده را اول از برایان تریسی گرفتم و سپس از فردی به نام تی‌ هارو؛ معروف به فروشنده زبل که تنها طی دو و نیم سال و با تکنیک‌های بازاریابی، نیم میلیارد دلار به جیب زده است.

    خیلی‌ها به فروش آلرژی دارند. حق هم دارند. فروش برای آن‌ها همراه با خاطرات خوش نبوده است. وقتی اسم فروش می‌آید، یا فروشنده‌های سمجی را به یاد می‌آورند که ول‌کن آن ها نیستند، یا فروشندگان کارنابلدی که در فروشگاه‌ها دنبال‌شان راه می‌افتند و نمی‌گذارند مثل بچه آدمیزاد چرخ بزنند، یا یاد خاطرات خودشان می‌افتند که ناچار به فروش چهره‌ها به چرهه یا تلفنی بوده‌اند و رفتارهای بدی را دیده‌اند.

    این تجربیات ناخوشایند فروش را تبدیل به امری ناخوشایند و منفی کرده است.

    اما یک تغییر کوچگ، شاید بتواند نگرش و رویکرد شما را عوض کند:

    شما دیگر خودتان را یک فروشنده ندانید.

    پس چه بدانیم؟

    به قول برایان تریسی، خودتان را یک مشاور بدانید. اصلاً روی کارت ویزیت خود بزنید مشاور؛ نزنید فروشنده.

    به قول تی هارو، خودتان را فردی بدانید که قصد انجام یک مأموریت کمک‌رسانی و خدمت‌رسانی به دیگران را دارد.

    در این صورت مأموریت فروش شما مقدس‌تر خواهد شد. در این صورت خودتان را به دیگران تحمیل نخواهید کرد. در این صورت سعی خواهید کرد به دیگران مشاوره بدهید و خدمت کنید. در این صورت وقتی تماس می‌گیرید، خودتان را مشاور معرفی می‌کنید و از دیگران می‌پرسید که چطور می‌توانید به آن‌ها در آن زمینه خاص کمک کنید.

    اما با این تغییر رویکرد چه اتفاقی خواهد افتاد؟

    خیلی ساده،

    • اول نگرش و رویکرد و نگاه خودتان به فروش عوض خواهد شد،
    • دوم این‌که برای خودتان احترام قائل خواهید شد،
    • سوم این‌که فروش را یک کار مهم و سرنوشت‌ساز قلمداد خواهید کرد،
    • چهارم این‌که این باور تغییر یافته شما به خریداران و مخاطبان هم منتقل می‌شود،
    • پنجم این‌که دیگران نیز با شما نه به عنوان یک فروشنده، که به عنوان یک مشاور و دلسوز رفتار خواهند کرد.

    جالب است که برایان تریسی با همین متد به این سادگی، توانست در شرکت‌های مختلف،‌ فرهنگ فروش را زمین تا آسمان تغییر بدهد و کلی سود حاصل کند.

    شما چرا این کارها را نمی‌کنید؟

     

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۸ ، ۱۸:۰۱
    عیسی محمدی

    چرا تا الان موفق، پیروز، برنده یا ثروتمند نشده اید؟

    اصلاً تا حالا به این سئوال‌ها فکر کرده‌اید؟

    شرط می‌بندم روزانه ده‌ها و صدها بار به این سئوالات فکر می‌کنید.

    اما نتیجه؟

    احتمالاً اعتماد به نفس پایینی داشته و مدام از توی کتاب‌ها یا اینترنت و گوگل و ...، می‌خواهید پیامی و نصیحتی و ... پیدا کنید تا شما را متحول کند.

    نیازی به این همه ادا و اصول نیست.

    آن چه که نیاز دارید، دارید؛ بقیه‌اش حواشی است. البته اگر هم تکنیک‌های درست را یاد بگیرید که عالی است. اما هم من و هم شما می‌دانیم که خواندن تکنیک‌ها و کتاب‌ها و ...، فقط ما را ترسوتر می‌کند.

    یک فرمول خلاقیت هست به اسم پنج چرا.

    یعنی شروع کنید از خودتان پرسیدن که مشکل چیست، بعد جلوی هر پاسخ یک چرا بگذارید و دوباره پاسخ بدهید. همین‌طور پیش بروید تا به پنج سطر برسید.

    تا به چرای پنجم نرسیده، به احتمال زیاد متوجه اشکال‌تان خواهید شد.

    مثال:

    • چرا من تا به حال پولدار نشده‌ام؟
    • چون کاری که انتخاب کرده‌ام، در نهایت ماهی پنج الی هفت میلیون عایدی داشته باشد.
    • چرا چنین کاری را انتخاب کرده‌ام؟
    • چون فرصت برای آموختن یک کار دیگر یا ارتقای همین کاری که می‌کنم، نگذاشته‌ام.
    • چرا فرصت نگذاشته ام؟
    • چون فکر می‌کردم که مهم نیست و برای ثروتمند شدن، همین‌که بخواهم کافی است.
    • چرا چنین فکر می‌کردم؟
    • چون کسی دور و برم نبود مرا شیرفهم کند.
    • چرا نبود؟
    • ...

     

    من یک‌بار برای خودم این را فکر کردم، به این لیست رسیدم:

    • چرا اندازه دو، سه میلیارد دارایی ندارم تا راحت‌تر زندگی کنم؟
    • چون کاری که باید این پول را به من برساند، نداشته‌ام.
    • چرا؟
    • چون دنبالش نرفته‌ام یا اصلاً نمی‌دانستم چه کاری باید باشد.
    • چرا؟
    • تنبلی کرده‌ام و جهت نداشته‌ام.
    • چرا؟
    • ایمان نداشته‌ام که می‌توانم این سطح از آسایش و درآمد را داشته باشم.
    • چرا؟
    • به خاطر باورهایم.

     

    می‌بینید؟ دست آخر باید چند تا باور را در خودم عوض کنم. شما هم امتحان کنید؛ شاید به جواب‌های خوبی برسید.

     

    ------------------------------------------------------------------------------

     

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۹:۲۳
    عیسی محمدی

    چند وقت پیش از یک بنده خدایی، داشتم فایلی صوتی پیاده می‌کردم برای یک کتاب. فکر کنم آقای سلطانی بودند، که بزرگترین فعال حوزه شهر بازی و کودک و تفریحات مرتبط با کودک محسوب می‌شد. به نکته‌های جالبی اشاره کرده بود؛ که البته پیش از این نیز اشارت‌ها بدان شده بود. یکی از این نکته‌ها، قدرت خاموش مشتریان ناراضی است. یک مشتری ناراضی، می‌تواند یک دینامیت و یک مین عمل نکرده باشد. شاید فکر کنیم که چندان اهمیتی ندارد. اما وقتی که عمل کرد، آن وقت متوجه عمل کردن آن و اثری که می‌تواند بگذارد، خواهیم شد.

    مثالی که خود این جناب سلطانی می‌زد، دو تا چیز بود.

    یکی این‌که یک بنده خدایی که نوازنده بود، سوار هواپیما شده و دست بر قضا، ساز او در بخش بار هواپیما و توسط نیروهای خدمات شکسته بود. رفت که خسارت بگیرد، به او گفتند که خسارتی نمی‌دهیم. هرچقدر رفت و آمد، راه به جایی نبرد. تا این‌که فکری به سرش زد. چون نوازنده بود، آهنگی ساخته و شعری هم خواند؛ دال بر این‌که این اتفاق برایش افتاده و این برند هواپیمایی این کار را کرده. این آهنگ و کلیپ، میلیون‌ها بار دیده شد و باعث شد تا سهام این شرکت، افت محسوسی داشته باشد. بله، فقط به خاطر یک ندانم‌کاری و عدم پذیرش اشتباه.

     

    مثال دیگر، البته به یک شوخی بیشتر شبیه بود. دو تا از کسانی که در یک برند زنجیره‌ای غذایی کار می‌کردند، به شوخی در جعبه پیتزای یکی از مراجعان که دست برقضا رفیق‌شان هم بوده، سوسک یا حشره‌ای گذاشته بودند. همه چیز قرار بوده به شوخی برگزار شود. اما انتشار فیلم این شوخی همانا و تا مرز تعطیلی رفتن این فست‌فود معروف زنجیره‌ای همانا. بله، به همین راحتی.

     

    حقیقت این است که مشتری ناراضی، می‌رود و دیگر به کسب و کار و فروشگاه شما باز نمی‌گردد. این یعنی واکنش خاموش. تعداد کمی از مشتریان ناراضی این وضع را به زبان می‌آورند. قسمت اعظم آن‌ها، می‌روند و دیگر باز نمی‌گردند. ضمن این‌که چه بسا اقدام به بی‌آبرو کردن شما هم بکند. این‌که به دیگران بگوید که چقدر کسب و کار و برند بدی هستید. تازه ما هنوز شبکه‌های مجازی اجتماعی را اضافه نکرده‌ایم. با وجود این شبکه‌ها، عملاً هر مشتری ناراضی،‌ یک بمب عمل‌نشده است که می‌تواند حتی شما را به تعطیلی بکشاند.

     

    چرا این را نوشتم؟

    چند پیش یکی از دوستان ما، توئیتی علیه اسنپ تریپ منتشر کرد. این دوست‌مان سال گذشته در یک سفر، با سوء خدمات این برند در کیش یا قشم روبه‌رو شده بود. به او کدی داده بودند که باید تا ده روز از آن استفاده می‌کرد.

    این خودش یک توهین بود؛ چه کسی در حالی که تازه سفر رفته، با دو تا بچه، ده روز دیگر هم می‌تواند به یک سفر دیگر برود؟‌

    حالا بعد از گذشت یک سال،‌ این دوست‌مان توئیت کرده بود که چنین خدماتی ارائه نشده است. همین توتیت‌ها، بارها و بارها ریتوئیت شد و روی آن کامنت‌ها گذاشتند. همین‌طور کار بالا گرفت.

    تا این‌که دوستان مستقر در اسنپ تریپ تماس گرفتند و عذرخواهی کردند و با دسته‌گل به محل کار این رفیق‌مان آمدند.

     

    واقعاً باید این مسیر طی می‌شد؟

    واقعاً باید این همه اتفاق می‌افتد؟

    یعنی آن‌ها نمی‌دانند که یک مشتری ناراضی، خاصه اگر اهل رسانه و فضاهای مجازی باشد، چه قدرت مخربی برای یک برند می‌تواند داشته باشد؟

    پس این مباحث ساده و بدیهی را کی باید یاد بگیریم؟

    کسب و کارهای ایرانی، هنوز با بدیهیات دست و پنجه نرم می‌کنند.

     

    شما در کسب و کارتان باید احترام و حال خوب را بفروشید؛ در حاشیه‌‌اش محصول‌ و خدمات‌تان را هم ارائه بدهید.

    واقعاً‌ درک این نکته این‌قدر سخت است؟

    حتماً باید کسب و کار شما به زمین گرم بخورد که خیال‌تان راحت بشود؟

    کمی بدیهیات...

    کمی بدیهیات....

    کمی بدیهیات...

     

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۸ ، ۱۵:۰۱
    عیسی محمدی

    یک فرمول ساده‌ای هست که از یک جمله قصار گرفته‌ام. این‌که،

    کار شما بیشتر است یا نگرانی شما؟

    بیشتر مردم، نگرانی‌هایشان بیشتر است. چون به قول سنکا، وزیر فیلسوف رومی، انسان در تخیل بیشتر از واقعیت رنج می‌برد، در نتیجه از این نگرانی‌های غالباً ذهنی رنج عظیمی متحمل می‌شوند. در حالی که خیلی از ان‌ها عملاً وجود نداشته یا اتفاق نمی‌افتد.

    حالا بینی و بین‌الله باید ببینیم که در زندگی، کار و اثرگذاری عملی ما بیشتر است یا نگرانی‌های ما.

    نگرانی البته یکی از ویژگی‌های عصر مدرنی است که داریم در آن زندگی می‌کنیم. به قول چند تایی از این مدیران، پادزهر نگرانی و استرس هم شتاب است؛ یعنی سریع کارهایی را که باید انجام بدهیم، انجام بدهیم؛ تعویقی وجود نداشته باشد.

    از این پس می‌توانیم با این قاعده ساده، ببینیم که دقیقاً در چه مرحله‌ای هستیم:

    نگرانی بیشتر است؟

    کار بیشتر است؟

    هر کدام چقدر از دیگری بیشتر است؟

    اگر بتوانیم میزان نسبت را به نفع کار افزایش بدهیم که عالی است. به قول زیگ‌ زیگلار، اگر مردم به جای نگرانی‌های خودشان، از صمیم قلب روی کارشان تمرکز می‌کردند، موفقیت‌شان تضمین‌شده بود.

    شما یک‌تن از این نگرانی‌‌ها را ببر سوپرمارکت و سبزی‌فروش سر کوچه، ببین اگر یک سیر به شما پیاز داد، من حرفم را در این زمینه پس می‌گیرم.

    اما وقتی کار کنی و به واسطه این کار و تخصص، کارت و جیبت پرپول باشد و به همان سوپرمارکت و سبزی‌فروشی بروی، هر چیزی که بخواهی به تو خواهند داد؛ به همین راحتی.

    بیایید کارمان را بیشتر از نگرانی‌هایمان کنیم؛ همین.

     

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۱۹:۱۹
    عیسی محمدی

    یک درس دیگری هم از مارک یارنل یاد گرفته‌ام که برایم خیلی جالب بوده. او اشاره می‌کند که در دنیای امروز، مردم حتی مهارت مطالعه کامل و عمیق یک کتاب را هم ندارند.

    خب که چه؟

    مارک در این وضعیت، خودش را منضبط کرده که هفته‌ای پنج کتاب بخواند. سپس اشاره می‌کند که با همین روش، در دنیای متمدن امروزی به جایگاهی رسیده که تعداد خیلی خیلی خیلی کمی از افراد رسیده‌اند. اگر اشتباه نکنم، رقم یک دهم درصد را مدنظر داشته؛ حالا خوب خاطرم نیست.

    کسب و کارهای امروزی به شدت دانش‌محور و دانش‌بنیان و اطلاعات‌محور و اطلاعات‌بنیان شده‌اند. برای کسب مهارت‌ها، باید تا می‌توانید اقدام به کسب اطلاعات جدید و مفید کنید. اصلاً همه وقت آزاد شما باید به این امر بگذرد، وگرنه راه به جایی نخواهید برد. برایان تریسی تأکید دارد که مثلاً روزی یک ساعت مطالعه کاری کنید. البته فردی مثل وارن بافت، بزرگترین سرمایه‌گذار جهان، روزانه هشت تا ده ساعت و هزار صفحه مطالعه مرتبط می‌کرد. او معتقد بود که باید کار سخت‌تر را، که همانا فکر کردن و طراحی چشم‌انداز باشد را خودتان انجام دهید. کارهای ساده را به دگیران واگذار کنید.

    تصور پنج کتاب در هفته سخت است؛ اما اگر می‌خواهید درجه یک یک یک باشید، چاره‌ای نیست. می‌توانید درجه یک هم نباشید و فقط جزو موفق‌ها باشید. این‌ها دیگر بستگی به خودتان دارد که چقدر حاضرید بها بپردازید برای هدف‌های خودتان. دیگر خود دانید.

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۸ ، ۰۹:۵۰
    عیسی محمدی

    یکی از درس‌های جالبی که از مارک یارنل، از بزرگان فروش شبکه‌ای یاد گرفته‌ام، نحوه معرفی شرکت یا برند یا محصول‌تان است. تا پیش از این فکر می‌کردم که هیجان بالا و تکرار کم، می‌تواند کارگشا باشد. یعنی با حرارت زیاد، درباره محصول و خدمات و شرکت‌مان صحبت کنیم. البته من درگیر این کسب و کار نیستم؛ به طور کلی عرض می‌کنم.

    اما حالا آموخته‌ام که روش کار، هیجان کم و تکرار بالاست. یعنی شما باید خیلی عادی و معمولی، شرکت و برند و محصول‌تان را معرفی کنید، ولی این کار معمولی را در تکرارهای بالا انجام بدهید. در این صورت افراد و شرکت‌های زیاد دیگری متوجه شما خواهند شد. سپس آرام‌آرام در اذهان جا خواهید گرفت. و سپس میل به همکاری با شما و خرید از شما شکل خواهد گرفت. اما این‌که مدام فکر کنید باید با حرارت بالا این کار را انجام بدهید و بعد، سریع، مانند شمعی که شعله گرفته، خاموش شوید،‌ راه به جایی نخواهد برد.

    به واقع در این حوزه، استمرار و تعادل، مهمترین گزینه‌ها محسوب می‌شوند. امروزه حتی گوگل هم به فعالیت‌های منظم روزانه نمره می‌دهد، نه به فعالیت‌های زیاد و گاه به گاه. این را همیشه یادمان باشد.

     

    ------------------------------------------------------------------------------

     

     

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۸ ، ۱۷:۳۰
    عیسی محمدی

    انسان در روز چند ساعت می‌خوابد؟ یحتمل بین شش تا هشت ساعت. دارم حد نرمال را مطرح می‌کنم. حالا ممکن است بعضی‌ها بیشتر یا کمتر از این میزان استراحت شباهنگاهی داشته باشند.

    اما وقت‌های ما در ساعت‌ بیکاری چگونه می‌گذرد؟

    بهتر است که سئوال را یک‌جور دیگر مطرح کنم:

    وقت‌های ما در ساعت بیداری چگونه باید بگذرد؟

    من مدت‌ها فکر می‌کردم که فعالیت‌هایی که ارزش‌افزوده مالی و اقتصادی و بیزینسی و شغلی و سازمانی نداشته باشند، چندان ارزشی ندارند.

    ماحصل این دیدگاه چه بود؟

    مدام خسته، مدام درگیر، مدام آشفته بودم. مگر می‌شد آدم همه ساعت‌های بیداری را چنین بگذراند؟

    تا این‌که در کتاب اصول موفقیت جک کانفیلد به یک نکته مهمی رسیدم؛ انسان باید تمام وقت‌هایش را درگیر فعالیت‌های مولد باشد. اما فعالیت‌های مولد، صرفاً فعالیت‌های شغلی نیستند؛ صرفاً شامل فعالیت‌هایی که به یک آورده مالی منتهی می‌شوند، نیستند.

    فعالیت‌های مولد، می‌توانند منجر به ارزش‌افزوده‌های عاطفی، خانوادگی، ارتباطی، علمی، معنوی، جسمی و ... بشوند. این‌که شما وقتی را با فرزندت طی کنی و با او صحبت و باز کنی. این‌ها می‌شوند فعالیت مولد. اما این‌که بدون مصرف جلوی تلویزیون بنشینی، این می‌شود یک فعالیت غیرمولد. یا وقت‌گذرانی مجازی در فضای اینترنتی و شبکه‌های مجازی می‌شود غیرمولد.

    اما تمیز کردن خانه و کمک کردن به همسر در کار خانه و گفتگو با او برای رفع مشکلات ارتباطی، می‌شود فعالیت مولد. سفر رفتن برای تقویت ارتباط خانوادگی و کشف مناطق جدید و دنیادیده‌تر شدن، می‌شود فعالیت مولد. ولی همین‌جوری سفر رفتن و هیچ کاری نکردن، می‌شود غیرمولد.

    این‌ها دیگر کمابیش مشخص است.

    فعالیت‌های غیربیداری شما باید صرف فعالیت‌های مولد بشود؛ نه صرفاً فعالیت‌های درآمدزا. حالا این فعالیت‌های درآمدزا بخشی از این فعالیت‌های مولد هستند، نه همه آن. این‌که فکر کنید این دو همپوشانی کامل دارند، سرآغاز استرس و عدم بهره‌وری شما در زندگی خواهد بود.

    یک زندگی سراسر درگیر با فعالیت‌های مولد، می‌تواند برای شما شگفت‌انگیز باشد؛ در این صورت زیاد هم حس این‌که پولی و اقتصادی شده‌اید به شما دست نخواهد داد. امروزه بیشتر مردم فکر می‌کنند که پولی شده‌اند و پول هم نمی‌تواند رویکرد کاملی به زندگی شما بدهد؛ هرچند که لازم است.

    پس به فراتر از فعالیت‌های درآمدزا بیندیشید؛ به مولد بودن. معنا می‌دهد به زندگی‌تان.

     

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۸ ، ۱۹:۳۷
    عیسی محمدی

    موفقیت و توسعه فردی، ارتباط زیادی به سبک زندگی شما دارد. سبک زندگی، یعنی سبکی و رویه‌ای و مدلی که دارید زندگی‌ می‌کنید. مثل خورد و خوراک و خواب و تفریح و مراودات اجتماعی و کتاب خواندن و سفر رفتن و ... .

    حالا به این اینفوگرافی نگاه کنید. این را خبرگزاری ایرنا منتشر کرده و مستند به داده‌های مرکز آمار ایران است. ببینید که سبک زندگی ما ایرانیان چطور است. خب، دوست دارید به موفقیت خوبی برسید؟ راه‌حل‌هایش خیلی ساده است،

    • باید به این درک برسید که اگر سبک زندگی شما شبیه همین اینفوگرافی است، راه به جایی نخواهید برد.
    • باید به این درک برسید که موفقیت و توسعه فردی شخصیت می‌خواهد؛ و این شخصیت و دیسیپلین باید در سبک زندگی شما نمود داشته باشد.
    • در این سبک زندگی باید ساعت کار شما زیاد باشد؛ نه صرفاً ساعت حضور در محل کار،‌بلکه ساعت‌هایی که دارید واقعاً کار می‌کنید.
    • باید تماشای تلویزیون کمترین مقدار را داشته باشد؛ به جایش این زمان را به خانواده و صحبت و مراوده با آن‌ها اختصاص دهید. در شادی شما اثر شگرفی دارد.
    • شبکه‌های اجتماعی را هم نمی‌گوییم قطع کنید، اما هوشمند کنید. شما می‌توانید کلی از این شبکه‌های اجتماعی، ارتباط و اطلاعات کاری مفید بگیرید؛ چرا عمرتان را الکی تلف می‌کنید؟
    • فعالیت‌های خیریه و داوطلبانه و انسان‌دوستانه هم خیلی در ارتقای روحی و شادی شما اثربخش است.
    • کتاب فراوان بخوانید.

    جک کانفیلد نکته‌ای جالب دارد در کتاب اصول موفقیت خودش. می‌گوید که استادش به او گفت که باید تلویزیون نگاه کردن خودش را کنار بگذارد. ظاهراً روزی چند ساعت تلویزیون نگاه می‌کرده. به جایش یک کار مولد کند. هر کاری. مثل صحبت با فرزندان یا همسرش، تمیز کردن خانه، رسیدگی به گل و گیاه خانه و البته کتاب خواندن.

    موفقیت به همین سادگی است. بعد از یکی دو سال، اثر مرکب باعث می‌شود تا همین تغییرات کوچولو در سبک زندگی، از شما یک هیولای موفقیت بسازد.

     

    ------------------------------------------------------------------------------

     

     

     

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۸ ، ۱۱:۲۱
    عیسی محمدی

    این جمله را از فردی به نام ریکسون گریشی نوشته‌ام: یک مرد واقعی، یک مبارز واقعی را از میزان شکست‌هایش نمی‌سنجند. از میزان برگشت‌های دوباره‌اش می‌سنجند.

    یک شرح کوچولو بدهم.

    ممکن است بگویند فلانی مبارز سرسختی است؛ چون مثلاً از بیست تا مسابقه‌ای که داشته، هجده تایش را پیروز شده. پس موفق است.

    این البته غلط نیست.

    اما درست‌تر این است که بگوییم: او بعد از پانزده شکستی که داشته، دوباره بازگشته و شروع کرده است.

    اما چرا چنین است؟

    وقتی شما شکست می‌خورید، روح و جسم و روان شما به هم می‌ریزد. بار عظیمی بر دوش شماست. در این صورت قدرت زیادی نیاز هست تا برخیزید و بر این رخوت عظیم غلبه کنید. خیلی‌ها که استعدادهای درخشانی داشته‌اند، با اولین و دومین و سومین شکست از دور خارج شده‌اند.

    چرا؟

    چون قدرت لازم و توان لازم به این منظور که بیایند و این بار عظیم را تاب بیاورند نداشته‌اند. پس آن‌ها چندان هم شجاع و پیروز نیستند. پیروزی وقتی است که زیر نگاه‌های سخت و سرزنش‌بار اطرافیان و دیگران و جامعه و صنف و ...، دوباره برخیزید. این برخاستن، یک قدرت و یک شجاعت دیگری می‌خواهد. و البته یک لذت دیگری هم دارد.

    این است که میزان موفقیت را، با این بازگشت‌های دوباره می‌سنجیم. هرچه بیشتر برگردید، شجاع‌‌تر و پیروزترید.

     

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۸ ، ۱۱:۳۶
    عیسی محمدی

    زمانی این نکته را در مجله موفقیت نوشته بودم. حالا آن را تذکر می‌دهم تا برای خودم به یادگار بماند.

    در زمان‌ها و جنگ‌های قدیمی، از اصلی به نام رجزخواندن استفاده می‌کردند. برای همدیگر رجر می‌خواندند تا به نوعی، هم روحیه خودشان را تقویت کنند و هم روحیه دشمن را در هم بشکنند. اصلاً رجزخواندن یکی از اصول جنگی بوده است. به همین دلیل جنگجویان، باید از قدرت بیان خوبی هم برخوردار می‌بودند.

    حالا خبری از جنگ‌ها نیست. 

    من به شما توصیه می‌کنم از قدرت رجزگویی و رجزخوانی مثبت برای خودتان استفاده کنید. می‌گویند که واگویه‌های مثبت، بخش اعظم موفقیت است. ما بدون این‌که خبردار باشیم، داریم صبح تا شب خودمان را با واگویه‌های منفی یا فکرهای سرگردان تخریب می‌کنیم.

    به جای این کارها، خودتان را با رجزخوانی مثبت، تقویت کنید؛ خیلی هم تقویت کنید.

    شاید بپرسید چطور؟ و این‌که آیا چنین چیزهایی واقعیت خواهند داشت یا نه؟

    در این مورد بهترین نمونه را محمدعلی کلی باید بدانیم. او در حضور خبرنگاران و حتی قبل از مبارزه، رجزهای عجیبی برای حریفانش می‌خواند. شاید نود درصد این رجزها هم صحت نداشته باشد. اما مهم قدرت روانی و روحی هستند که به شما خواهند بخشید. مگر واگویه‌های منفی که علیه خودتان استفاده می‌کنید، درست است؟

    بله، وقتی محمدعلی کلی می‌گوید من به قدری سریعم که دیشب که چراغ خانه‌ام را خاموش کردم، قبل از تاریکی اتاق توی رختخوابم بود، قطعاً این درست نیست؛ اما این نوعی رجزخوانی برای به حرکت درآوردن طرف است.

    رجزخوانی‌ها را برای خودتان شروع کنید؛ جواب می‌دهد. بخشی از واگویه‌های روزانه خودتان را به این امر اختصاص بدهید.

     

    ------------------------------------------------------------------------------

     

    ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۷:۳۷
    عیسی محمدی

    این را که می‌نویسم ایده خودم نیست، از خانم نفیسه مرشدزاده، نویسنده و ناشر به وام گرفته‌‌ام. جایی توئیت کرده است که در ایران، یک ناشر باید یک شرخر درون هم داشته باشد. از این مفهوم «شرخر درون» خیلی استقبال کردم. خیلی خوشم آمد.

    شرخرها به یک سری آدم شر و پرزور و ... می‌گویند که می‌روند پول و بدهی کسی را از دیگری بگیرند یا کسی را گوشمالی داده و پولش را بگیرند یا چک‌ها را با روش آبروریزانه خودشان نقد کنند. البته که شرخری کار جالبی نیست. هرچند که خودشان معتقدند که کارشان، راه‌انداختن کار مردم است و چه عیبی دارد؟ ظاهراً معتقدند که کارشان سریع‌تر از قانون است و دقیق‌تر از قانون و قاطع‌تر از آن.

    حالی کاری به این حرف‌هایش ندارم. بالاخره شرخری کار جلابی نیست و مشکلات قانونی دارد. اما من این مفهوم را بیشتر به معنای دنبال دردسر بودن و سر آدم درد کردن برای دردسر و کار سخت تعبیر و تفسیر می‌کنم. بیشتر مردم از کارهای سخت و دردسر و ... فراری هستند.

    یک‌بار خانه‌ای خریده بودم. در زمستان سال نود و یک. یک‌دفعه قیمت خانه‌ها یک‌دفعه بالا رفت؛ خیلی هم بالا رفت. فروشنده دبه کرد. گفت که نمی‌فروشد. خانه خودش هم مشکل سند داشت، بهانه دستش افتاد و می‌خواست خانه را تحویل ندهد. ما هم دوسوم پول را داده بودیم. خلاصه رفتیم و پیگیری کردیم و گفتند چون کد رهگیری و مبایعه‌نامه و ... دارید، می‌توانید خانه‌تان را بگیرید. فقط دوندگی دارد. یک جلسه هم توی بنگاه گذاشتیم. به فروشنده غیرمستقیم گفتیم درد شما چیست. کاشف به عمل آمده که قیمت‌‌ها بالا رفته و پول اضافه می‌خواهد. ما هم گفتیم اگر کارش با دو، سه میلیون تومان راه می‌افتد، پرداخت کنیم. دیدیم سی میلیون تومان پول اضافه می‌خواهد. کل معامله چقدر بود؟ صد و سی میلیون تومان.

    خلاصه افتادیم روی دور شکایت کردن. یک سری به بانک هم زدیم، چون می‌خواستیم کار وام بانک مسکن را پیگیری کنیم. رئیس بانک وقتی قصه ما رو فهمید، گفت من هم چنین مشکلی برایم پیش امده. اعصاب نداشتم و بی‌خیال شدم و ضرر کردم. از این رئیس بانک خیلی تعجب کردم.

    ولی ما یک شرخر درون داشتیم. رفتیم و وکیل گرفتیم و حتی اثاث را جمع کرده بودیم که اگر یک سال دوندگی قضایی طول کشید، اثاث خانه قبلی را که باید تخلیه می‌کردیم، به خانه اقوام ببریم. نتیجه؟ دو ماه بعد و با حقارت هر چه تمام‌تر، آمد و امضا کرد. ما هم الان داریم توی این خانه تک واحده خلوت، زندگی می‌کنیم و صفا.

    شرخر درون داشتن یعنی چنین چیزی. از حق خودت نگذری. لازم باشد دنبالش بدوی و بروی. به قول ابوسعید ابوالخیر،‌ زندان مرد آسایش مرد است؛ چون از این زندان رهیدی، رستی. بیشتر مردم از سختی و شر و ... فراری‌اند. البته شر در این‌جا منظورم جنبه منفی‌اش نیست؛ منظورم همین دنبال حقوق و حقوق خود رفتن و از کسی نترسیدن و عدم ترس از دوندگی و ... است.

    خلاصه این‌که برای موفقیت، این حس شرخر درون داشتن خیلی عالی است.

     

     

    ------------------------------------------------------------------------------

    سعی کنید به آن بیشتر فکر کنید.

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۸ ، ۱۶:۴۷
    عیسی محمدی