وقتی عاشق رنجها میشوی/ این تغییر ادراک و نگرش، میتواند زندگیتان را برای همیشه عوض کند
این را در بیشتر نوشتهها اشاره کردهام. این درس را از آرنولد یاد گرفتهام. او میگوید که در زمانهای که بدنسازی کار میکردم، به شدت عاشق رنج و درد و سوزش ناشی از وزنههای سنگین بودم. اصلاً احساس میکردم که در بهشت هستم. دیگران تصور میکردند که من یک دیوانهام؛ یک دیوانه عاشق رنج. اما من دیوانه نبودم. من دلیل خاصی برای این قضیه داشتم. من به شدت طالب رشد و توسعه بودم. میدانستم که بدن آدمی در هجده سالگی به رشد نسبتاً نهایی خودش رسیده و بعد از آن رشد قابل توجهی نخواهد داشت. بنابراین اگر قرار بود وزنهای بیشتر از حد و توانم بزنم، بدنم طاقت آن را نداشت. باید چه کار میکرد؟ باید خودش را قویتر میکرد و این کار از طریق همان سوزش و درد و کوفتگی و ... ایجاد میشد. پس به این ترتیب، درد و سوزش ناشی از تمرین، برای من به مفهوم پیشرفت بود؛ به معنای رشد بدنم. و من این را میخواستم. من اگر این درد برای رشد باشد عاشقش هستم؛ اما اگر قرار باشد یک سوزن هم به انگشتم بزنم بدون هیچ دلیلی، قطعاً اینقدر دیوانه نیستم که دردش را بیجهت تحمل کنم. من جهت و هدف دارم.
میبینید؟ وقتی نگاه و نگرش و ادراک شما به درد و رنج تغییر میکند، در این صورت حتی ممکن است عاشق آن بشوید.
به قول حضرت حافظ،
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
به هر حال هر کسی کعبه مقصودی دارد که در مسیر رسیدن به آن، خار و مغیلان برایش گل و نسرین میشود.
گاهی میشود به دردها و رنجها چنین نگاهی داشت.
نه؟
---------------------------------------------------------------------------------------
ما برای رنج کشیدند آفریده شده ایم ولی به دنبال لذت بردن میگردیم باید پذیرفت که تنها راه ادامه دادند لذت بردن از رنج هایی است که می کشیم موفق باشید.