موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

حجت موجه ما برای موفقیت

يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ

این هم، یکی دیگر از مقالاتی که برای یادداشت های پراکنده دنباله دار مجله موفقیت نوشته ام.

***

این مقاله را بخوانید، شاید برای بعد از این شما، حجت و دلیلی شود که شما، حق نتوانستن ندارید و باید بتوانید؛ که اصل، بر همین توانستن است

حجت موجه ما

 

1

لطفا کمی حوصله کرده و این اسم ها و رسم ها را بخوانید، فقط قول بدهید که جای دوری نروید، چون ممکن است که خیلی به دردتان بخورد:

لیوی 27 ساله چینی که در خیابان های شهر جیموی این کشور با موتورش بار زیادی را جابه جا می کند، مارک استوتزمان تیرانداز که به باشگاه می رود و جلوی چشم بقیه تمرین تیراندازی می کند و حتی از آدم های عادی هم بهتر این کار را انجام می دهد، لیو وی با پیانو زیباترین آهنگ ها را می نوازد، هوآهنگ خوشنویس با خط چینی جملات قدرتمند و مثبتی می نویسد و جلوی شرکتی در چین که در سال گذشته میلادی ده نفر از کارکنانش خودکشی کرده بودند آنها را ارائه می کند، کایل ماینارد کشتی گیر امریکایی که درس هم می خواند، فیلیپ کروآزون که کانالی در انگلستان را شنا کرده است، تامی مک آلیف قهرمان گلف بازی جهان، تونی میلاندز گیتار را به  خوبی می نوازد و حتی یک بار جلوی پاپ ژان پل دوم هم برنامه اجرا کرده و ...


2

خب، حالا ما با یک، دو جین آدم روبه رو هستیم که اسم هایی دارند، و هر کدام شان کارهای خاصی هم انجام می دهند. این اسم ها و رسم ها، به خودی خود چه ارزشی دارند و چه چیزی را می خواهند ثابت کنند؟ آنها به خودی خود، چیزی را نمی خواهند ثابت کنند. این، کلمه و مفهوم و رویکردی دیگر در زندگی این اشخاص است که می تواند، درست مثل برخی از این تست هوش های دو پهلو، یک دفعه شما را متوجه اشتباهی که دارید می کنید، سازد: مفهوم و رویکردی به نام معلولیت. هر کدام از این اسم هایی که خواندید و هر کدام شان هم، رسمی را پیشه خودشان کرده اند و در آن، احتمالا به موفقیت و حتی شهرت و سطوح بالای حرفه ای هم رسیده اند، با یک معلولیت بزرگ در زندگی شان روبه رو هستند. چه معلولیتی؟ لطفا دست هایتان را روبه روی چشم هایتان بگیرید؛ بله، این اشخاص دست ندارند، هیچ کدام شان. اسم ها و رسم های این افراد را هم، از گزارش یکی از همکاران خوبم، در هفته نامه ای که در آن مشغول به کارم، به عاریت گرفته ام. حالتان چطور است؟

 

3

حجت، حجت، حجت موجه. به قول خواجه حافظ شیرازی، «به رغم مدعیانی که منع عشق کنند/ جمال چهره تو حجت موجه ما است.» بارها به این مفهوم فکر و با این مفهوم زندگی کرده و به این ایده بکر، ایمان آورده ام. می گویند در روز قیامت، خیلی ها برای اینکه خودشان را خلاص کنند و از زیر بار پشیمانی عظیمی که گریبان شان را گرفته، شانه خالی کنند، بهانه های ریز و درشتی می آورند. چه بهانه هایی؟ از همین ها که امکانات نداشتیم و ضعیف بودیم و مال و منال نداشتیم و به ما یاد ندادند و پدر و مادرمان خوب تربیت مان نکردند و نقص فیزیکی یا حتی روحی و روانی داشتیم و چه و چه و چه.

بعضی ها هم از نبود حجت حق، در زمان و دوره و مکانی که زندگی می کرده اند، می گویند. و در مقابل همه این حرف ها، حجتی آورده می شود که همه این بهانه ها را، مثل مار و اژدهایی بزرگ، می بلعد و به دور می ریزد. کسی را نشان بهانه گیران و بهانه جویان خواهند داد که شرایطی مساوی با آنها یا حتی شرایطی بسیار بدتر از آنها داشتند، اما بسیار بهتر و سرشارتر از آنها زندگی کردند. در این صورت است که دهان ها، خاموش خواهد شد از بهانه ها و بهانه جویی ها و چیزهایی از این قبیل.

 

4

این بحث دینی و آخرتی را، البته می توان این دنیایی هم کرد و در قسمت های دیگر زندگی هم، مورد استفاده قرار داد. دین، آمده است که دنیا و پس از دنیای ما را، با هم بسازد. دین هایی که تنها به پس از دنیا می پردازند، ناقص اند و محل انتقاد فراوان. خدا را شکر که از این دست دین های مرتاضی و رهبانی و امثالهم نداریم. خب، اگر قرار باشد که دین، برای چنین کاری آمده باشد، پس چرا ایده فوق العاده حجت را، در زندگی این دنیایی مان پیاده نکنیم؟ درباره حجت، ویکی پدیا، دانشنامه آزاد عمومی، نوشته است که «حجت به دو معنای امام زمان و استدلال به کار می رود... استدلال، ترکیب قانون‌مند قضیه(های) معلوم برای رسیدن به قضیه(های) تازه است. در استدلال، ذهن بین چند قضیه، ارتباط برقرار می‌کند تا از پیوند آن‌ها، نتیجه زاده شود و به‌این‌ترتیب نسبتی مشکوک و مبهم به نسبتی یقینی تبدیل شود.

(مقدمه یک + مقدمه دو) ==> نتیجه

(اصل‌ها یا قضیه‌های قبلا ثابت‌شده) =======> (دانش جدید به‌دست‌آمده)»

پس وقتی ما نتیجه ای می آوریم که "نمی توانم یا نتوانستم" به این علت که "نداشتم و نشد و نبود و ..."، شخصی دیگر را با همین مقدمه های استدلالی، می آورند که به یک حجت دیگر رسیده است. پس چرا او توانست؟ خاصیت حجت، در سکوت نهفته پس از این سئوال است. واقعا چرا؟ حواستان باشد، هر علتی که بیاورید، با دلیلی قوی تر، نقص شده و کنار گذاشته خواهد شد.

 

5

حالا برای درک بهتر و عمیق تر ایده اجرایی "حجت های زندگی شخصی" هر کدام از ما، چند جمله از همین اشخاص بی دست ولی موفق را نقل قول می کنیم:

«هیچ قانونی نیست که بگوید پیانو را حتما می بایست با دست نواخت!» این جمله را لیوی نوازنده پیانو، هنگامی که می خواست در مسابقه بااستعدادترین چینی ها شرکت کند، خطاب به داوران مسابقه گفت. آنها هم که دیدند حرف حساب جواب ندارد، قبول کردند که این کار را، به جای دست، با پا انجام بدهد. «هیچ توجیهی وجود ندارد» هم متعلق به کایل کشتی گیر و درس خوان است که این جمله را، روی جلد کتابی که درباره زندگی اش نوشته، چاپ کرده و جمله های دیگر از اشخاص دیگر. حرف دیگری هست؟ بهانه دیگری چطور؟

 

6

شاید بسیاری از شماها، قصد دارید ستاره ای معروف شوید، انسانی موفق باشید، به آسمان های شهرت و ثروت و احترام اجتماعی فراوان برسید و مدام، با شما مصاحبه کرده، عکس تان را چاپ کنند و در پروژه های هنری و سینمایی و ورزشی و غیره بزرگ، از شما دعوت به عمل بیاورند تا افتخار داده و حضور به هم رسانید. دوباره ذهن وسوسه گر، شروع می کند: نمی شود، من صفرم، من آشنایی ندارم، تو که شغلی سطح پایین داری پس چطور می خواهی به این هدفت برسی، کی تو را تحویل می گیرد که اصلا بخواهی چنین تصوراتی بکنی، راه بسیار است و پای لنگ و ... . می بینید چه ذهن باحالی داریم، مدام می خواهد در بازی شطرنج زندگی، ما را مغلوب خودش کند و غالبا هم، در این کار خودش موفق می شوم.

 

7

خب، حالا این اسامی معروف و مشهور را با هم مرور می کنیم:

مورگان فریمن؛ مکانیک، مل گیبسون؛ عوض تیم بیسبال، کیانو ریوز؛ چراغ به دست سالن های سینما برای نشان دادن صندلی دارندگان بلیت های سینما و البته مراقبت از تماشاگران سینما برای نریختن ذرت روی زمین، جنیفر گارنر؛ گارسون رستوران، تام هنکس؛ فروشنده بادام زمینی و ذرت در سالن تئاتر، جیمز دین؛ مسئول پارکینگ یک ساختمان تجاری، آنجلینا جولی؛ قرار بود مسئول مراسم های ختم همشهری های خودش شود و برای این جور مراسم ها برنامه ریزی کرده و آنها را به بهترین نحو برگزار کند، نیکول کیدمن؛ سیاهی لشگر، راسل کرو؛ توضیح دهنده خطرات ایدز برای عابران و رهگذران، کریستین داویز؛ فروشنده عطر و کتانی، براد پیت؛ جلوی رستوران ها لباس حیوانات به تن کرده و تبلیغ می کرد، مارلون براندو؛ کارگر حفاری چاه، ساندار بولاک؛ پیشخدمت رستوران، نیکلاس کیج؛ فروشنده پاپ کورن در سالن تئاتر، کوئنتین تارانتینو؛ کرایه دهنده فیلم در یک کلوپ، جانی دپ؛ ویزیتور تلفنی خودکار، استیو مارتین؛ اجرای برنامه های خیابانی در پارک های تفریحی، جک نیکلسون؛ فروشنده اسباب بازی و نجات غریق یک استخر، جیم کری؛ تمیزکننده لباس نیروهای کادری ارتش و همچنین سرایدار یک کارخانه بزرگ، شان کانری؛ تحویل دهنده شیر با دوچرخه دم  در خانه اسکاتلندی ها، راننده کامیون، کارگر کوره آجرپزی و ...، استیفن گرین (موسس شرکت لپ تاپ های مارک          DELL)؛ شتشوی ظرف در یک رستوران چینی، هریسون فورد؛ نجار، والت دیزنی؛ راننده آمبولانس صلیب سرخ، مایکل داگلاس؛ کارگر پمپ بنزین، کلینت ایستوود؛ سازنده مجموعه های استخر، تینا فی؛ فروشنده اسنک در استخر و ...  

 

8

نظرتان چیست؟ حالا که دارم این سطرها را می نویسم، بی هیچ فکر قبلی، یاد یکی از خوانندگان خوب موفقیت و یکی از دوستان امروزم می افتم که یک بار، چنین بحثی را با او مطرح کرده بودم. شاید راضی نباشد که اسمش را بیاورم. او هم می گفت همه راه ها را رفته و به قله های شهرت و حرفه ای بودن و موفقیت، که آرزویش را داشته، نرسیده. تئاتر کار کرده و بازیگری و چیزهایی از این قبیل. با چنین شخصی، نمی تواند عامیانه صحبت کرد. باید با زبانی که می شناسد، به او گفت که می شود، که اصلا باید بشود. و چه زبانی، بهتر از حجت، بالاتر از استدلال برتر.

خب، حالا فکر می کنید ارتباط این چهره های معروف عالم هنر و موسیقی و کسب و کار و ...، با شغل هایی که روبه روی هر کدام شان نوشته ام، چیست؟ لابد فکر می کنید عجب ترکیب های ناهماهنگی؛ نه هارمونی دارند، نه ربطی به هم؛ اسم هایی که باز از گزارشی دیگر، از همان همکاران هفته نامه ای خودم، به عاریت گرفته ام.

 

9

باز هم به یک مفهوم و یک واژه نیاز داریم تا شگفتی مان را، چند برابر کند. شغل هایی که روبه روی هر کدام از این چهره های معروف نوشته ام، شغل های سابق آنها بوده است. یعنی قبل از این که راهی دنیای بازیگری و موسیقی و هنر و کسب و کار شوند و به شهرت و مکنت و موفقیت امروزشان برسند، کار و بارشان این بوده است. تعجب کردید؟ این اشخاص و شغل های سابق شان، البته می توانند برای پویندگان امروز موفقیت، حجتی باشند؛ بس موجه. حالا کاری به این ندارم که آیا زندگی خوبی دارند و آیا واقعا احساس خوشبختی می کنند یا چند ازدواج داشته اند. نکته من، در موفقیت حرفه ای این اشخاص است؛ موفقیتی که می تواند برای جوانان دیگر، راهگشا باشد؛ جوانانی که معمولا به این چهره ها و نام ها، سخت اعتقاد دارند. ناامید هستید؟ فکر می کنید رمقی باقی نمانده که ادامه بدهید؟ حس می کنید که تمام دنیا، دشمن شما است و می خواهد که شما، به موفقیت نرسید؟ حس درماندگی دارید؟ پس بلند شوید، خوب به اطراف تان نگاه کنید و با چشم باز، دنبال یک حجت موجه بگردید. اگر بدون غرض، بدون تکبر، به دور و برتان نگاه کنید، از این دست حجت های موجه، در زمینه های مختلف فراوان خواهید دید؛ در زمینه کار، ورزش، ثروت، معنویت، زندگی خانوادگی و ... . آنها، صدای بلندی هستند که در جهان، پراکنده شده اند تا به بینندگان خود، بگویند که می شود، بگویند که اصلا باید بشود؛ که نبایدی در میان نیست.

 

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی