امروز اول صبح، یعنی نزدیکیهای پنج بامداد، رفته بودم که بچهها را راهی قم کنم؛ در ایستگاه راهآهن. معمولاً در این ساعتهای نسبتاً خلوت، بعضی از مسافران آخرسر بدون بلیت میآیند و سوار میشوند؛ چون غالباً صندلیهای خالی وجود دارد.
دیدم چند نفری دارند با رئیس قطار بحث میکنند. البته خیلی محترمانه، ولی جدی داشتند بحث میکردند. همه هم کولیپشتی به پشت، انگار که از سفری دور میآمدند و قصد داشتند به مقصدشان، که احتمالاً شهر قم بود، بروند. نفری که بحث میکرد، جهاندیدهتر بود. او را مهندس خطاب میکردند. لحن او رئیس قطار را وادار میکرد تا با دقت به حرفهایش گوش کند.
مهندس میگفت به او گفتهاند که سیستم قطع است و نمیتوانند بلیت صادر کنند. بعد اینکه کارمندان بخش سالن که داشتند بلیتها را کنترل میکردند، آنها را راه نمیدادند و چرا این کار را کردهاند در حالی که قطار جا هم دارد؟
جمله طلایی این فرد چنین بود:
«آقاجان، سیستم قطع است، دستهای ما هم قطع است مگر؟ یعنی سیستم قطع شد باید بمیریم؟ من آمریکا هم بودهام، این جور مشکلات آنجا هم هست؛ نمیگویم که نیست. ولی خیلی راحت، دفترچهای میدهند و با دست مینویسند که شما کارتان راه بیفتد...»
این جمله «سیستم قطع است، دستهای ما هم قطع است؟» خیلی به دلم نشست. در ایران متأسفانه خیلی از کارمندمسلکها، با تکیه به قانون و سیستم و ساختار خاص خودشان، معمولاً علاقه بیشتری دارند بپیچانند تا کار راه بیندازند. البته منظورمان به هیچ وجه قانونشکنی و ساختارشکنی نیست. اما سئوال اینجاست:
- قانون و ساختار برای چه ایجاد شده؟
برای راه انداختن کارها.
- خب اگر مشکلی در این قانون و ساختار و ... بود، چرا همه چیزمان باید تعطیل بشود؟
- مگر ما دست و مغز و عقل و شعور نداریم؟ چرا خودمان کار ملت را راه نیندازیم؟ ابزار آمده که به ما کمک کند؛ قانون و ساختار و سیستم و ... ابزار هستند؛ آیا ابزارها باید بر ما سلطنت کنند؟
به قول حزباللهی، کمی جهادی فکر کنیم؛ کمی جهادیتر عمل کنیم.
از این پس، وقتی که در حوزه کاریمان حرف از قفل شدن سیستم و ساختار و قانون و ... مطرح شد، بهتر نیست که خودمان اولین نفری باشیم که با دستهایمان که هنوز قطع نیست و با مغزمان که هنوز کار میکند و با نیتمان که راه انداختن کار مشتریان و خلقالله است، مشکل را حل کنیم؟
---------------------------------------------------------------------------------------