در یکی از نمایشنامه های بهرام بیضایی بود که این جمله را از قول یکی از شخصیت های آن که گیر سربازان حکومتی افتاده بود و می خواستند او را و خانواده اش را بکشند، خواندم:
زن:«چرا کوششی را که می توانم، نکنم؟»
زن:«خاموش نمی توانم بود؛ اگر آنچه دارم اکنون نگویم کی توانم گفت؟ زیرخاک؟»
این جمله ها، روزها و ماه ها، جمله قصارهای انگیزه بخش من بودند و همیشه هنگام خستگی، از خود می پرسیدم که: چرا کوششی را که می توانم، نکنم؟ پس کی این کوشش را انجام دهم؟ زیر خاک؟
دکتر نادر نصیری، از کوهنوردان، جهانگردان و پزشکان فوق متخصص این مملکت، یک بار که داشت شرح حال و زندگی اش را برایم مطرح می کرد، به جمله جالبی رسید:
روزگاری که در جوانی درس می خواندم، فک و فامیل مسخره می کردند؛ بعضی وقت ها ناراحت می شدم. اما با خودم می گفتم، بالاخره این چند سالی که دارم درس می خوانم، خواهد گذشت؛ چه درس بخوانم، چه درس نخوانم. پس همان بهتر که بخوانم و بگذرد.
القصه این که این دست جملات موفقیتی، فراوانند. اما یادمان باشد که:
چرا کوششی را که می توانیم، نکنیم؟
و به هر حال، زمان خواهد گذشت؛ چه ما نهایت کوشش خود را صرف کنیم یا صرف نکنیم؛ پس چه بهتر که صرف کنیم و بگذرد تا بعد از گذشتنش، چیزی دست مان باشد. به روایت حضرت علی علیه السلام، کارهایی هست که سختی اش می رود و لذتش می ماند و کارهایی هم هست که برعکس. وقتی قرار است که سختی اش بگذرد و لذتش بماند، چرا که نه؟