موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

مقاله اخیر من در مجله موفقیت/ موفقیت در عصر شتاب

سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ق.ظ

این مطلب را، برای این شماره مجله موفقیت نوشته ام؛ همین شماره ای که الان روی کیوسک هاست.

***

چگونه در عصر عجله، هم به موفقیت برسیم، هم درگیر استرس و آشوب نباشیم؟

وقتی، فقط به اندازه یک لبه تیغ، با موفقیت فاصله داریم

 

مقدمه:

چه می خواهم بگویم؟

لازم نیست که موفق شدن، همراه با عجله، استرس و منتظر ماندن باشد. اتفاقاً اگر از قاعده های موفقیت بیشتر بدانیم، می توانیم با خیال راحت، کارمان را بکنیم، با قانون های موفقیت بازی کنیم و سر وقت، منتظر باشیم تا اتفاق بیفتد. در این جا، می خواهم یکی از این قانون ها را شرح دهم؛ و بگویم چطور می توان با قاعده «لبه تیغ» بازی کرد و به راحتی، به گروه موفق ها پیوست. دوست ندارید درباره اش بیشتر بدانید؟



چگونه در عصر عجله، هم به موفقیت برسیم، هم درگیر استرس و آشوب نباشیم؟

وقتی، فقط به اندازه یک لبه تیغ، با موفقیت فاصله داریم

 

مقدمه:

چه می خواهم بگویم؟

لازم نیست که موفق شدن، همراه با عجله، استرس و منتظر ماندن باشد. اتفاقاً اگر از قاعده های موفقیت بیشتر بدانیم، می توانیم با خیال راحت، کارمان را بکنیم، با قانون های موفقیت بازی کنیم و سر وقت، منتظر باشیم تا اتفاق بیفتد. در این جا، می خواهم یکی از این قانون ها را شرح دهم؛ و بگویم چطور می توان با قاعده «لبه تیغ» بازی کرد و به راحتی، به گروه موفق ها پیوست. دوست ندارید درباره اش بیشتر بدانید؟

یک.

سوار قطار تهران گرگان شده اید و با خیال راحت، دارید سفر می کنید. خیالتان راحت است؛ چرا که می دانید در مسیر مشخصی هستید، مقصد مشخصی دارید، زمان مشخصی را هم به این سفر اختصاص داده اید و در ساعت مشخصی، به مقصد خودتان خواهید رسید. به همین دلیل، سفر با قطار و هواپیما و اتوبوس، برایمان خوشایند شده و هیچ استرسی بابت زود و دیر رسیدن نداریم؛ چرا که می دانیم بالاخره، در زمان مشخصی، خواهیم رسید. حالا فرض کنید که ندانید قطار تهران گرگان، کی حرکت می کند، کی می رسد، چند ساعت در راه است، ایا سروقت خواهد رسید یا خیر؛ در این صورت، سفر چگونه خواهد بود؟

 ....

چگونه در عصر عجله، هم به موفقیت برسیم، هم درگیر استرس و آشوب نباشیم؟

وقتی، فقط به اندازه یک لبه تیغ، با موفقیت فاصله داریم

 

مقدمه:

چه می خواهم بگویم؟

لازم نیست که موفق شدن، همراه با عجله، استرس و منتظر ماندن باشد. اتفاقاً اگر از قاعده های موفقیت بیشتر بدانیم، می توانیم با خیال راحت، کارمان را بکنیم، با قانون های موفقیت بازی کنیم و سر وقت، منتظر باشیم تا اتفاق بیفتد. در این جا، می خواهم یکی از این قانون ها را شرح دهم؛ و بگویم چطور می توان با قاعده «لبه تیغ» بازی کرد و به راحتی، به گروه موفق ها پیوست. دوست ندارید درباره اش بیشتر بدانید؟

***

یک.

سوار قطار تهران گرگان شده اید و با خیال راحت، دارید سفر می کنید. خیالتان راحت است؛ چرا که می دانید در مسیر مشخصی هستید، مقصد مشخصی دارید، زمان مشخصی را هم به این سفر اختصاص داده اید و در ساعت مشخصی، به مقصد خودتان خواهید رسید. به همین دلیل، سفر با قطار و هواپیما و اتوبوس، برایمان خوشایند شده و هیچ استرسی بابت زود و دیر رسیدن نداریم؛ چرا که می دانیم بالاخره، در زمان مشخصی، خواهیم رسید. حالا فرض کنید که ندانید قطار تهران گرگان، کی حرکت می کند، کی می رسد، چند ساعت در راه است، ایا سروقت خواهد رسید یا خیر؛ در این صورت، سفر چگونه خواهد بود؟

 

دو.

دنیای امروز، عصر عجله شده است. یعنی دیر بجنبید و عجله نکنید، حس می کنید که همه چیز را از دست خواهید داد. رسیدن به موفقیت هم، شامل این عصر عجله ای شده است. دوست داریم که سریع، در کمترین زمان ممکن، به مقصدمان برسیم. البته این، به خودی خود بد نیست. ولی باید حواسمان باشد که فرقی بین سرعت عمل و عجله بگذاریم. سرعت عمل، یعنی شما فکرهایتان را کرده اید، بررسی ها صورت گرفته و تصمیم قطعی را هم گرفته اید، حالا نوبت عمل است؛ که در این جا، سرعت عمل خودش را نشان می دهد. اما عجله، خود را به دریای کارها سپردن بدون آماده کردن مقدمات و لوازم آنها و با این ایده است که «حالا بعداً یه کاریش می کنیم.»

 

سه.

در اینجا، می خواهم از قاعده «لبه تیغ» باب پراکتور صحبت کنم. پیشتر از این، البته در این باره به طور خلاصه صحبت کرده ایم؛ اما یادآوری و نیز گرفتن نتایج جدید از آن، واقعاً لازم است. چرا لازم است؟ چون اگر آن را بفهمید و درک کنید، دیگر لازم نیست خودخوری کنید و خودتان را به دریای عجله و شتاب بیندازید. با خیال راحت، همه تلاش تان را می کنید، استرس بیجا به خودتان وارد نمی کنید و سپس، در زمان مشخص، بعد از طی مسیر مشخص، به نتیجه مشخص می رسید. در ضمن، به قول دکتر احمد حلت، در طول مسیر، از زیبایی های مسیر هم لذت خواهیم برد. معامله خوبی است، نه؟

 

چهار.

باب پراکتور در کتاب «تو ثروتمند متولد شده ای»، به خوبی قاعده لبه تیغ را می شکافد. خوب به آن دقت کنید، خوب درکش کنید و حتی المقدور، خوب هضمش کنید. باب می گوید، افراد موفق، صدها و حتی هزاران برابر افراد غیرموفق، ثروت، موفقیت، اعتبار اجتماعی، شادی درونی و ... دارند. اما سئوال اصلی اینجاست: مگر این افراد، اندازه صدها و حتی هزاران برابر دیگران کار می کنند که لیاقت صدها و هزاران برابر موفقیت و ثروت و ... را داشته باشند؟ پاسخ، «نه» است. آنها، زمانشان به اندازه ماست، انرژی و روزها و شب هایشان نیز، پس چه اتفاقی در این میانه می افتد؟ 

 

پنج.

افراد موفق و فوق موفق، همان کارهای ما را انجام داده اند، همان زندگی و ساعت های ما را داشته اند، اما در این میانه، یک یا چند صفت دائمی را داشته یا کار دائمی دیگر را هم انجام داده اند که دست از انجام آن برنداشته اند. خود باب پراکتور، اشاره می کند که او برای نوشتن کتاب های خود، فقط و فقط روزانه یک ساعت زودتر سر کارش می آمده است. نتیجه؟ او از ساعت خلوت ابتدای روز، نهایت استفاده را می برده، بدون مزاحمت شروع به نوشتن کتاب هایش می کرده است. یک نویسنده معمولی، می تواند در این یک ساعت، بین هزار تا سه هزار کلمه، البته به شرط موجود بودن اطلاعات مورد نیاز، بنویسد. ما همان هزار کلمه را در نظر می گیریم. هزار کلمه، ضرب در شش روز کاری هفته، ضرب در دوازده ماه، چقدر می شود؟ مابین 250 هزار تا 300 هزار کلمه. تقریباً با این مقدار کلمه مفید، می شود مابین ده الی سی کتاب در سال نوشت. فوق العاده نیست؟ به نظر من که بی نظیر است.

 

شش.

مرحله بعدی: نتیجه نوشتن ده الی سی کتاب مختلف، چه خواهد بود؟ بازنشر مجدد کتاب های بهتر این مجموعه، کسب اعتبار علمی و اجتماعی و دعوت بابت کارهای بیشتر، مصاحبه به عنوان کارشنانس و نیز، افزایش درجه برندینگ شخصی، تقاضای انتشارات و شرکت ها و موسسات دیگر، بابت تدریس و نوشتن کتاب و مشاوره و ... . جالب نیست؟ شاید در پایان سال دوم، درآمد این شخص، ده الی بیست و پنج برابر یک کارمند عادی بشود. آیا ده الی بیست و پنج برابر یک کارمند عادی کرده است؟ خیر، او فقط روزانه، یک ساعت بیشتر، کار کرده و زودتر سر کار آمده و کتاب هایش را نوشته و این کار را ادامه داده است. در هفته اول، او فقط شش ساعت بیشتر کار کرده است؛ چندان جالب توجه نبوده است. اما در هفته دوم، این مقدار شده است دوازده ساعت؛ در هفته سوم، هجده ساعت. همین طور این دور ادامه یافته است تا این که تفاوت زاویه کاری اول کار، در ادامه تبدیل به دستاوردهای فوق العاده بزرگ، درآمدهای فوق العاده بزرگ و اعتبار اجتماعی فوق العاده بزرگ می شود.

 

هفت.

یک بار دیگر، پیام اصلی قاعده لبه تیغ را مرور می کنیم: افراد موفق، به واسطه بازنمایی رسانه ها، در توانایی شان بیش از حد اغراق شده است؛ در واقع آنها، صدها و هزاران برابر بزرگتر و بهتر از ما نیستند؛ بلکه کمی – بله، فقط کمی – از ما بزرگتر و بهترند. با این توضیح، باید تصویر افسانه ای افراد موفق و فوق موفق و این که موفقیت آنها خدادادی است و شانس آورده اند و ...، از بین برود. در واقع این تصویر، جایش را باید به یک تصویر دیگر بدهد: افراد موفق و فوق موفق، فقط به اندازه لبه تیغی از ما بهتر عمل می کنند. فرق شان این است که تداوم دارند. در نتیجه، این زاویه ابتدایی بی مقدار، در انتها بیشتر و بیشتر شده و تبدیل به یک فاصله افسانه ای و غیرقابل باور می شود؛ فقط و فقط به واسطه تداوم و ممارست داشتن.

 

هشت.

و نتیجه کاربردی این قاعده، برای زندگی امروزی ما؟ خیلی ساده است: شما درگیر هر کاری که هستید، تنها کافی است یک یا چند عادت کاری مفید را، به کارتان اضافه کنید؛ همین. همین یک یا چند عادت کاری خیلی ساده، بعد از یک الی سه سال، شما را به چنان موفقیتی می رساند که در خواب هم نمی دیدید. در واقع شما، شب و روز خودتان را نمی کشید که موفق شوید؛ بلکه کمی منظم تر و مستمرتر عمل می کنید. به مثال قطار تهران گرگان بر می گردیم: شما مسیر مشخصی دارید، هدف مشخصی هم دارید، ابزار مشخصی هم دارید، فقط باید صبر کنید. در واقع نکته کلیدی و کنکوری ماجرا، در همین صبر و شکیبایی است. باقی اتفاقات خوب، خودش خواهد افتاد.

 

نه.

روزی که این قاعده را کشف کردم، فوق العاده هیجان زده شده بودم، چرا که می دانستم تنها کافی است شروع کنم و ادامه بدهم، مسیر و ابزار و غایت مشخصی داشته باشم، زمان بقیه کارها را انجام خواهد داد. و نکته بعدی که هیجان زده ام کرده بود، این بود که: دیگران، واقعاً بهتر از من نیستند؛ فقط منظم تر از من هستند؛ همین. آنها به قول جیم ران، یک یا چند نظم کوچک روزانه را ایجاد کرده و استمرار بخشیده بودند، سپس موفقیت از راه رسیده است. پس، ما هم می توانیم؛ چرا که افراد فوق موفق، فقط کمی از ما بهترند؛ نه صدها و هزاران برابر. در واقع ما، به راحتی می توانیم به باشگاه فوق موفق ها و موفق ها بپیوندیم؛ فقط باید شکیبا باشیم، همین.

 

ده.

به این حکایت از خود باب پراکتور توجه کنید: «روزی یک خانواده، که شغل شان مکانیکی بود، پیش من آمدند و تقاضای مشاوره کردند. کارشان عالی بود، علاقه زیادی به مکانیکی داشتند. اما وقتی که بیشتر با آنها حرف زدم، فهمیدند همان قدر که به مکانیکی علاقه دارند، به روابط عمومی و برقراری ارتباط با مشتری ها علاقه ندارند. به آنها گفتم که مشتری ها، چیز زیادی از موتور سر در نمی آورند، تنها چیزی که می بینند، تمیزی ظاهر ماشین است. اگر بتوانید ماشین تمیزی را تحویل آنها بدهید، داخل ماشین را جاروبرقی بکشید، به آنها لبخند بزنید، مشتری احساس خواهد کرد که خدمات بهتری به او ارائه داده اید؛ همین. این خانواده، رفتند و این کارها را انجام دادند. تفاوت، به اندازه یک لبه تیغ بود: تمیز کردن ظاهر ماشین، کارواش کردن آن، جاروبرقی کشیدن و یک لبخند ساده و پرسیدن این که "امر دیگری ندارید؟" طی دو، سه هفته، مشتری ها چنان صفی در مکانیکی آنها می بستند که ناچار شدند کار را گسترش دهند. جادوی لبه تیغ، چنین است.» اری، باب راست می گوید؛ جادوی لبه تیغ، در عصر عجله و استرس و اضطراب، شما را آرام نگه می دارد، انرژی های شما را فعال می کند و موفقیت نهایی را، تقدیم شما خواهد کرد؛ آن هم با امکان لذت بردن از روزها و ماه ها و سال هایی که در راه هدف سپری می شوند. معامله خوبی است، نه؟
 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی