موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

موفقیت جدی

فلسفه موفقیت؛ برای دست‌یابی به دستاوردهای بیشتر و زندگی بهتر

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات


این مصاحبه را هم، با یکی از بانوان موفق و آوانگارد ایرانی گرفته بودم برای مجله موفقیت؛ سالها پیش چاپ شده است. دکتر فرانک فیضی، جزو اولین های رشته خودش که رشته ای کاملا مردانه است، بوده. خواندن این مصاحبه را به بانوان ایرانی پیشنهاد می کنم. البته، کتابی که در مصاحبه از آن یاد شده، چاپ شده است؛ یک کتاب رمان.

***

اولین خانم عضو هیئت علمی زمین شناسی اقتصادی دانشگاه آزاد، سختی های بسیاری برای رسیدن به موفقیت های امروزش کشیده است

زندگی، مساوی است با مبارزه

 

خب، اولش کمی درباره مصاحبه شونده مان بیشتر بدانیم:

  • 37 ساله، استادیار دانشگاه، تنها بانوی عضو هیئت علمی زمین شناسی اقتصادی دانشگاه آزاد
  • جوانترین عضو هیئت علمی زمین شناسی اقتصادی؛ در سن 25 سالگی
  • کوهنورد و صخره نورد؛ با تجربه فتح سبلان و دماوند
  • شعر هم می سراید
  • دوره طراحی و سیاه قلم و رنگ و روغن هم دیده، گچ بری های هنری را هم انجام می دهد (تلفیقی از گچ بری  و رنگ ریزی که کس دیگری در ساختمان سازی، نمی تواند انجام بدهد)، تراش سنگ های نیمه قیمتی مثل عقیق و ... را هم انجام می دهد، در شکل های تماشایی و ... .

دکتر فرانک فیضی، حالا در خانه ای بزرگ زندگی می کند و کتابخانه و دفتر کاری مجهزی دارد. البته اشاره می کند که علی رغم خانه بزرگ شان، برای رسیدن به موقعیت فعلی اش، با چنگ و دندان مبارزه کرده و این خانه بزرگ، نشانه پولدار بودن شان نیست. دکتر آرین، همسر فیضی، درباره او می گوید:«فردی اصولگرا و مقتدر است که همین ویژگی ها، باعث جذب من به او شد؛ بانویی است که اصول خاص خودش را دارد و همیشه، با قطب نمای این اصول به پیش می رود.» حالا این زوج، دو دکتر موفق این مملکت اند که دارند در رشته زمین شناسی و گرایش های مختلف آن کار می کنند. تازگی ها هم اولین رمان دکتر فیضی، با نام «جفا، سزای من نبود» هم به نشر آسیم سپرده شده تا مجوز بگیرد و چاپ بشود. حرف هایی چنین چهره موفقی، شنیدن دارد.

***

·         حضور خانم ها در رشته ای که درس می دهید، چطور است؟

الان که در رشته مهندسی معدن تدریس می کنم، هنوز دانشجویانم، یکدست آقا هستند. اعضای هیئت علمی هم همه شان آقا هستند، فقط من خانم هستم. دانشگاه آزاد واحد جنوب، در این رشته خانم نمی گیرد. دانشگاه های دولتی دیگر، البته پذیرش خانم دارند. به این سئوال شما، در رشته و گرایشی که دارم، نمی توانم جواب بدهم.

·         یعنی شما به اینکه در گرایش شما، پذیرش خانم ندارند، معترض نیستید و کاری نمی کنید؟

اعتراضم به این قانون نیست، اعتراضم به بی انگیزگی کل دانشجویان است؛ دختر و پسر. فرقی نمی کند. اتفاقا اینکه بگوییم مثلا نظرتان درباره خانم ها چیست و درباره حضور خانم ها در فلان جا چه نظری دارید و شبیه این، حس می کنم نوعی اجحاف در حق این قشر است.

·         چرا؟

برای اینکه فرقی نمی کند. استاد و امکانات و دانشگاه، همان است و یکی است. اگر شخصی علاقه داشته باشد، می تواند تا هر جایی که هدفش باشد، برسد. اگر بی علاقه هم باشد که نمی رسد. این دیگر خانم و آقا ندارد که. من، بهمن 78 عضو هیئت علمی دانشگاه شدم. چند روز پیش، شخصی آمد و گفت که می خواهم برای دوستم سئوالی کنم. یعنی دوستش، حتی زحمت آمدن و سئوال پرسیدن هم به خودش نداده بود. می گفت که بله، دوستم ورودی 79 است یعنی چند ماه بعد از عضویت من در هیئت علمی دانشگاه، ولی هنوز سیزده واحدش مانده! از دانشگاه اخراج شده، می خواستم بدانم راهی هست که برگردد؟! اعتراضم به این است که این همه وقت و انرژی و جوانی اش را هدر داده، ولی با این همه باز هم متوقع است.

·         مگر چه اشکالی دارد که با جدا کردن خانم ها از آقایان، به آنها نگاهی تخصصی داشته باشیم و به نیازها و گرایش ها و نگرش هایشان هم، نگاهی کاملا تخصصی کنیم؟ بالاخره تفاوت هایی وجود دارد بین این دو و این تفاوت ها هم، به معنای ضعف ها نیستند، تنها به معنای نگاه اختصاصی به خانم ها است...

این را قبول ندارم. اگر بگویید مثلا در رشته ما، رفتن به سر زمین برای کار معدن یا زمین شناسی و اتراق شبانه در آنجا برای خانم ها ممکن است سخت باشد، حرف شما را قبول می کنم. ولی اینکه در مهندسی معدن، آقایان می توانند متخصص تر از خانم ها باشند را قبول ندارم.

·         جامعه شناسان سازمان، از فرهنگ زنانه و فرهنگ مردانه در محیط کار صحبت می کنند. اینکه فرهنگ زنانه، لطیف تر و دمکرات تر از فرهنگ مردانه (که قاطعانه و محکم و رقابت محور است) به نظر می رسد. بالاخره بحث هایی مثل این وجود دارد دیگر.

اصلا نمی توانم قبول کنم. نگرش هر آدمی، با آدم دیگر متفاوت  است و نمی توان اینچنین کلی حکم داد. کار پژوهشی و علمی نگرش نیست، همه می توانند دنبالش بروند. علاقه و سماجت و پایداری می خواهد. هر چه این سماجت بیشتر باشد، می توان به جایگاه های بهتری رسید.

·         دانشجویان شما، برای مشاوره و راهنمایی گرفتن، پیش شما می آیند؟

بله، خیلی وقت ها می آیند. چند وقتی است در کلاس های کارشناسی ارشد هم تدریس می کنم و راهنمایی و مشاوره پایان نامه ها را هم بر عهده دارم. چیزی که برایم آزاردهنده است، این است که  ترم گذشته در جریان تصحیح برگه های دانشجویان، نمره های دو و نیم و سه و ... داشتیم. یکی را هم به خاطر تقلب از امتحان محروم کرده بودند. شگفت آور بود! در کارشناسی ارشد، نمره زیر چهارده مشروط حساب می شود و نمره زیر دوازده، ردی. مگر می شود نمره دو و نیم و سه آورد؟ یک بار با خود بچه ها مطرح کردم و علتش را پرسیدم. گفتند به خاطر ظرفیت بالایی که دانشگاه ها در پذیرش دانشجو دارند، باعث شده تا دانشجویانی که لیاقتش را ندارند، وارد دوره ارشد شوند.

·         فکر می کنید شرایط خانم ها و آقایان برای درس خواندن در ایران، با هم یکی است؟ می خواهم نظرتان را درباره موانع خاصی که برای ادامه تحصیل خانم ها وجود دارد، بدانم...

علم را بیاموزید، ولو در چین باشد.

·         بله، ولی تکلیف ساختارهای اجتماعی غلط و مشکلاتی که واقعا وجود دارند، چه می شود؟

مبارزه کند. زندگی یعنی مبارزه. زندگی همین چیزها است دیگر، همین خوب و بدها است. ان شاء الله بدهایش اتفاق نیفتد، اما اگر اتفاق افتاد، باید مبارزه کرد. باید با چنگ و دندان مبارزه کرد. شاید این طرز فکر، به خاطر این در من شکل گرفته که چیزی را مجانی به دست نیاورده ام. وقتی که قرار است مبارزه کنیم، بهتر است انرژِی هایمان را صرف چیزهایی که دوست نداریم، نکنیم. دانشجویان، باید اول نگاه  کنند و ببینند چه چیزی را دوست دارند، بعد برای رسیدن به این هدف هایی که دوست دارند، مبارزه کنند. وقتی این اتفاق بیفتد، دنبالش شهرت و ثروت و احترام اجتماعی هم خواهد آمد. مهم، این است که چیزی را نصفه کاره رها نکنیم و به صورت کامل، انجامش بدهیم.

·         فکر می کنید زندگی برتر از مبارزه است، یا مبارزه برتر از زندگی است یا اینکه زندگی، مساوی با مبارزه است؟

زندگی، مبارزه است.

·         این جوری خسته کننده نمی شود؟

اتفاقا بدون مبارزه است که زندگی خسته کننده می شود، چرا که از نظر من، زندگی، همان مبارزه است.

·         دیده اید آدم هایی را که مبارزه، برای شان اهمیتی نداشته باشد؟

اتفاقا دو، سه نفری را می شناسم و همیشه هم برایم جای سئوال است که چطور ممکن است. یک بار به یکی شان هم گفتم چرا با این مدرکی که گرفته ای، کار نمی کنی،  گفت حال و حوصله سر و کله زدن با ارباب رجوع و ایرادهای مدیران بالادستی و ... را ندارم. ظاهرا هم از این وضعی که دارند، اظهار رضایت می کنند، اما واقعا برای من، قابل درک نیست. 

·         تصویر ذهنی شما از مبارزه، همان زد و خورد و ورزش های رزمی و ... است دیگر؟

مبارزه برای من، یعنی رسیدن به هدف. تصور ذهنی من از مبارزه، این چیزهایی که گفتید، نیست. مبارزه، یعنی برداشتن مشکلات و موانع و رسیدن به هدف دلخواه است. برای من بیشتر شبیه دوی با مانع است، تا رشته های پر زد و خورد دیگر.

·         تا کجا حاضرید برای این مبارزه کردن هزینه کنید؟

تا وقتی که وارد دانشگاه شدم، البته برایم مبارزه کردن جدی نبود. بعد از ورود به دانشگاه، خیلی جاها واقعا خسته می شدم و فکر می کردم که دیگر به هدفی که می خواهم، نخواهم رسید. با خودم فکر می کردم که دیگر از فردا دنبالش نمی روم، اما خدابیامرز پدرم، فردا صبح با همان آرامش و لبخند همیشگی اش، بیدارم می کرد و می گفت حاضر نمی شوی که برویم؟ من، بارها رفتم و رفتم تا بالاخره به هدف هایم رسیدم.

·         شده تا حالا توی مبارزه کردن های خودتان، کم بیاورید؟

این جور وقت ها، همیشه مدیون اطرافیانم بوده ام.

·         یعنی خودتان برای خودتان کاری نمی کنید؟

اینی که می گویم، برای وقتی است که خودم همه کارها را کرده ام و خودم را با هر زحمتی که بوده، کشیده ام به سمت هدفم، ولی باز خسته شده ام.

·         آستانه تحمل شما، چند شکست است؟

بگذارید این را نگویم. آدم ها توی آزمایش هاست که خودشان را نشان می دهند. اگر بگویم، شعاری می شود.

·         برای شما، نماد مبارزه در طبیعت، چیست؟

کوهنوردی، هدفی داری، می روی و علی رغم سختی ها، به هدفت می رسی.

·         معمولا توی کلاس هایتان، برای اینکه دانشجویان تان در زندگی موفق و  پیروز شوند، به آنها چه می گویید؟

پیشنهاد می کنم بروند دنبال هدف شان و چیزی که به آن علاقه دارند. به آنها پیشنهاد می کنم اگر این رشته ای که دارند می خوانند را دوست دارند، پس قدر پول و زمان و جوانی ای را که دارند برایش صرف می کنند، بدانند. اگر جز این باشد، آنها را هدر ندهند.

·         حس می کنم مشکل دیگری که وجود دارد، این است که بسیاری از جوانان و دانشجویان ما، اصلا نمی دانند چه می خواهند و به چه علاقه دارند. قبول دارید؟

کسی که به سن و سال دانشجویی رسیده، لابد می داند به چه چیزی علاقه دارد. شاید ترس هایی وجود داشته باشد که نتواند علاقه اش را مطرح کند.

·         مطمئن اید؟

فکر می کنم در دوره های مدرسه و با این وسعت اینترنت و وسائل ارتباط جمعی و ...، بچه ها با همه چیز آشنا شده اند و می دانند که به چه چیزی علاقه دارند. اینطور نیست که فقط معلم بگوید و دانش آموزان همه اطلاعات شان را تنها از او به دست بیاورند. کسی که به مرحله دانشجویی رسیده، قطعا می داند چه می خواهد.

·         بالاخره ما با مشکل تفکر و گریز از تفکر روبه رو هستیم و این کار هم، نیاز به تفکر دارد. حس می کنم بسیاری از جوانان، حال و حوصله فکر کردن به این چیزها را ندارند.

هر کسی در خلوت خودش، فکر می کند. شاید معذوریت هایی وجود داشته باشد که نمی خواهد علایق و نتایج تفکرات خودش را بیان کند، وگرنه فکر کردن را همه انجام می دهند.

·         فکر می کنید چند درصد از توانایی هایتان را، به منصه ظهور رسانده اید؟ چقدرش را توانسته اید ابراز کنید؟

نسبت به انتظاری که خودم دارم، زیاد ابراز نشده. به هر حال جلوه های زندگی روزمره و همسر و فرزند و چیزهایی از این قبیل، باعث می شود که جنبه هایی از توانایی ها ما، فرصت ابراز و بروز پیدا نکنند. البته خب، تک بعدی بودن شاید آدم را به موفقیت چشمگیری در یک حوزه برساند، اما زیاد جالب نیست. بالاخره زندگی، همین روزمره ها است دیگر.

·         فکر می کنید توانایی های شما را، چه چیزهایی محدود می کند؟

زندگی روزمره. ما هم جزئی از این زندگی روزمره هستیم. زندگی، هم معاشرت دارد، هم دید و بازدید، هم غذاخوردن و در کنار دیگران بودن، واقعا خوب نیست تک بعدی باشیم.

·         خیلی دوست دارم چند روایت از سختی ها و اتفاقات جالبی که در این راه، در راه ابراز توانایی های تان، برای شما افتاده، را تعریف کنید.

حتما. دو تا خاطره برایتان تعریف می کنم. اولی مربوط به رشته ای بوده که انتخاب کرده ام. می‌دانستم که تا انتهای رشته‌ای را که انتخاب کرده‌ام، باید بروم. چیزی که باعث جنگیدن بیشتر من شد،‌ نوع رشته‌ام بود؛ که رشته میدانی و آزمایشگاهی بود. برای طرح دکترا و کارشناسی ارشدم، من دو منطقه سخت را انتخاب کردم. خرم‌دره تارون، که در ماه‌هایی از سال، به خاطر سرما نمی‌شود به آن‌جا رفت و اصلا سنگ‌ها معلوم نیستند. و بردسکن کاشمر، که آن‌ موقع، اوج فعالیت اشرار در آن‌جا بود. برای یک آقا، مشکلی نیست، کوله‌پشتی بر می‌دارد و می‌رود و شب، هرجا که شد، می‌خوابد. ولی یک خانم، مشکلاتش چندبرابر می‌شود، باید حتما همه‌چیز را از قبل آماده کند و بعد، برود. یک خانم، هرجایی نمی‌تواند بماند و در هر کمپی. در محیط‌های کوچک هم، دیدی متفاوت به فعالیت‌های زنان وجود دارد. صبح‌ها که لندرور دنبال‌مان می‌آمد، مردم صبح زود، لای درها را باز می‌کردند که مثلا دختر زمین‌شناس را ببینند، برایشان عجیب بود. چون آن موقع جزو اولین‌هایی بودم که این کار را بین زنان شروع کردم، ‌واقعا با چنگ و دندان جلو جنگیدم، چون واقعا عاشق این رشته بودم.

دومین خاطره هم مربوط است به یکی از استادانم. یادم می‌آید کارشناسی می‌خواندم که رفتم سراغ یکی از استادان و گفتم می‌خواهم دکترا بگیرم تا ثابت کنم که دخترها هم می‌توانند. خندید و گفت دختر! تو فکر می‌کنی معدن شانزه‌لیزه است یا با خودت می‌خواهی بادیگارد ببری؟ گفتم استاد، این حرف یادتان بماند. دوازده سال بعد که دکترا گرفتم، دوباره پیش همان استاد رفتم و گفتم برایتان ثابت شد؟ گفت ما به تو افتخار می‌کنیم، تو ثابت کردی که دخترها هم می‌توانند. باز هم تاکید می‌کنم که در این رشته، چیزی که برای آقایان بدیهی است، برای خانم‌ها واقعا مشکل است.

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی